در عین حال ، بزهکاران نوجوان در هر اجتماعی یافت میشوند و قوانین مربوط به مجازات انها برحسب دولت ها متفاوت است. از سوی دیگر ، نمیتوان هر نوجوان ناسازگاری را بزهکار دانست زیرا اعمالی که این گروه انجام می دهند دارای یک جهت مشخص می باشد.
بزهکار کسی است که اعمال ضد اجتماعی انجام می دهد و باید اقداماتی جهت تربیت و اصلاح او صورت پذیرد به همین دلیل در اکثر کشورها دادگاه های ویژه ای تحت عنوان دادگاه اطفال بزهکار تشکیل می شود که این دادگاه صلاحیت رسیدگی به جرایم اطفال و نوجوانان زیر هیجده سال را دارد.
دادگاه در صورت صلاحدید این بزهکاران را به مراکز اصلاحی و تربیتی مختص انها ، که امروزه کانون اصلاح و تربیت نام دارد، ارجاع می دهد.
بزهکاری چیست و بزهکار کیست؟
بزه اقدام به عملی است که برخلاف مقررات قوانین و معیارهای ارزشی و فرهنگی جامعه باشد و انواع ان شامل سرقت ، فرار از خانه، اعتیاد واعمال منافی عفت عمومی ، تجاوز به اموال دیگران و ضرب و جرح عمدی است و در هرجامعه ای افرادی پیدا می شوند که ارزش ها و هنجارها را رعایت نمی کنند و برخلاف انها عمل می کنند. این افراد که با جامعه و قوانین حاکم بران همنوا نیستند ، نابهنجار نامیده می شوند.در ایران بزهکار به کسی گفته میشود که مرتکب عملی گردد که قانون یا شرع ، ارتکاب ان را منع کرده است و ترک عملی که انجام دادن ان را واجب و لازم دانسته است . چنین کسی گنهکار و مجرم است وباید مجازات شود چه برای جرمش حد و حکم مشخص تعیین شده یا نشده باشد و در صورت دوم به دستور حاکم شرع و مجتهد جامع الشرایط تادیب و تعزیر می شود.
ماده 49 قانون مجازات اسلامی نیز اطفال را مبرا از مسئولیت کیفری می داند و عهده دار سرپرستی این اطفال را کانون اصلاح و تربیت می داند. در تبصره یک این ماده قانونی نیز طفل بزهکار را کسی معرفی می کند که به حد بلوغ شرعی نرسیده باشد.
تاریخچه:
اصلاح بزهکاری نوجوانان نخستین بار در انگلستان و در قرن نوزدهم مطرح شد . در ان دوران جرائم نوجوانان افزایش یافته بود، از ان پس واژه ی بزهکاری اطفال در تمام کشورها متداول گردید. در امریکا لایحه مربوط به تاسیس دادگاه اطفال در سال 1891 به تصویب رسید و به صورت قانونی در امد . همزمان با تصویب این قانون دادگاه های اطفال تشکیل شد و این اولین دادگاهی بود که رسما شروع به کار کرد. فکر تاسیس دادگاه اطفال به سرعت در تمام ایالت ها پیدا شد و امروز در تمام ایالات امریکا دادگاه اطفال وجود دارد.همچنین در سال 1909 در شیکاگو سازمان بسیار مهم و ارزنده ای به نام موسسه ی پیسکوپاتیک جوانان تاسیس گردید که کار اساسی ان تحقیق و بررسی در رفتار و سلوک جوانان و همکاری نزدیک با دادگاه اطفال شهر شیکاگو بود.
از نظر تاریخی بنظر می رسد که اقدامات مقابله ای با بزهکاری اطفال و نوجوانان و در عین حال ریشه یابی ان خیلی دیر انجام شده و این موضوع از جمله مسائلی است که نهایتا به یک یا دو قرن پیش باز می گردد.
عوامل موثر در بزهکاری اطفال و نوجوانان:
نابسامانی خانواده:
خانواده کوچک ترین واحد اجتماعی است که مهم ترین نقش را در پذیرش ارزش ها و هنجارها توسط کودک و نوجوان برعهده دارد. از سوی دیگر خانواده به عنوان یک نهاد ارزشی مستحکم مسئولیت نظارت و کنترل رفتار و اعمال اعضا را بر عهده دارد و در صورتی که این نهاد دستخوش ضعف گردد، بسیاری از بنیان های اخلاقی و اجتماعی ان جامعه دچار تزلزل و به سوی تباهی سوق داده می شود. در اکثر جوامع غربی ، که این کانون ارزشی دچار بی توجهی و بعضا فساد اخلاقی خارج از چارچوب شده ان جامعه را به نوعی دچار بحران اجتماعی کرده است.
نقش والدین:
در الگودهی به نوجوانان والدین نقش بسزایی را دارند و با رعایت هنجارها و ارزش ها باید نوجوان ها را ملزم به رعایت انها کنند و در شکل دهی به شخصیت و نگرش های اجتماعی ، اموزش های اولیه را از همان سال های کودکی اغاز کنند . از سوی دیگر ، بالعکس والدینی که هنجار وارزش های جامعه را نادیده می گیرند خود به عنوان یک الگو برای نوجوان مطرح می شوند و در سوق دادن نوجوان به بزهکاری موثرند. والدینی که یک محیط غیر اخلاقی را به وجود می اورند که در ان معاشرت ها و رفت و امدهای نامناسب بدون رعایت حرم و عرف جامعه صورت می گیرد ، راه را برای انجام این اعمال گشوده اند. از سوی دیگر اعتیاد والدین به همراه فقر اقتصادی ، عامل مهم دیگری است .
وقتی در یک خانواده پدر، مادر ویا هردو دچار اعتیاد باشند، دیگر کسی وجود ندارد تا به خواسته ها و نیاز های نوجوان پاسخ دهد و کمبودهای عاطفی او را جبران کند. از این رو انها از محیط خانه، فراری می شوند و به اجتماعی می گریزند تا برای رسیدن به خواسته های روحی و جسمی شان ، خود اقدام کنند و چه بسا به خاطر او دست به هرکاری بزنند.
طلاق و جدایی والدین:
مسئله طلاق و جدایی والدین نیز می تواند از عوامل ارتکاب نوجوان به بزهکاری باشد. جدایی والدین ، که بنا به عدم توافق و تفاهم زوجین صورت می گیرد ،می تواند به دلایل انتخاب نادرست ، اعتیاد، مشکلات اخلاقی، تفاوت فرهنگی، فاصله طبقاتی و زیاده طلبی ها و نااگاهی ها یا بیسوادی و .... باشد که مهم ترین پیامد احتمالی این مسئله ، انحراف نوجوان به سمت اعمال بزهکارانه است.
از سوی دیگر نوجوان بنا به حساسیت دوره ای که در ان قرار دارد به توجه و محبت بیشتری از سوی والدین نیازمند است. جدایی والدین و عدم نظارت انها می تواند اورا بیشتر به سوی اعمال بزهکارانه سوق دهد.
علاوه براین، نوجوانان پس از جدایی والدین، پرخاشگر و سرکش می شوند، افت تحصیلی و در مواردی گرایش به مصرف مواد دارند، خصوصا هنگامی که والدین به ازدواج مجدد روی می اورند، بزهکاری به صورت گسترده ای مطرح می شود . چون این نوجوانان از نظر عاطفی اسیب دیده اند.
عوامل اجتماعی:
عوامل اجتماعی شامل شرایط و اوضاع عمومی است که بر روی تمام افراد ان جامعه تاثیر می گذارد. محیط اجتماعی شامل محیط اقتصادی، محیط طبیعی است که هریک از انها می توانند به نوعی در ارتکاب نوجوان به بزهکاری موثر باشند.
هر کار (عملی) که مجازات داشته باشد، جرم است». یعنی هر فعل (انجام دادن) یا ترک فعلی (انجام ندادن) که نظم و آرامش اجتماعی را زایل میکند و قانون نیز برای آن مجازاتی تعیین کرده باشد، «جرم» محسوب می شود. «ما کاری را به خاطر «جرم» بودن محکوم نمی کنیم بلکه از آن جایی که آن را محکوم می کنیم جرم تلقی می شود.»
از نظر حقوقی، «جرم عملی است که بر خلاف یکی از موارد قانون مجازات عمومی هر کشور باشد و مجرم کسی است که در زمان معینی عمل او بر خلاف قانون رسمی کشور باشد.»
تعریف جرم در قانون و حقوق
«جرم یک عمل عمدی و ارادی (با میل و اراده فرد) بر علیه قانون است که غیر قابل حمایت و بخشودن بوده، مجرم باید دستگیر شود و به وسیله دولت مجازات گردد.»
تعریف جرم در اجتماع
ضعیف بودن معیارهای قانونی باعث به وجود آمدن رفتارهای ضد اجتماعی میشود.
تاکید کردن بر تعریف قانونی جرم توسط دو ملاک مشخص، تعیین میشود.
رفتارهایی که از قوانین اجتماعی تخطی و تجاوز می کنند.
مقررات قانونی برای مجازات یک عمل.
به عبارت دیگر، از منظر اجتماعی می توان گفت که جرم یک پدیده «معمولی» جامعه است. زیرا که بر حسب احساس تنفر و انزجاری که بزهکار در جامعه بر می انگیزد، معین میشود. البته درجه بروز تنفر و انزجار در چهارچوب جامعوی مشخص در افراد متفاوت می باشد.
جرم از نظر فرهنگ
هر جامعه دارای معیارهایی از رفتار است که «هنجار» نامیده می شود. این هنجارها ضرورتاً به صورت قانونی تدوین نشده اند؛ بلکه هر کس از نقطه نظر گروهی که عضو آن است، عملی را بهنجار (درست) و نابهنجار (نادرست) می داند و این هنجارها بستگی به ارزشهای فرهنگی هر جامعه دارد.
چه کسی را میتوان مجرم دانست؟
مجرم کسی است که برچسب انجام دادن جرمی بر او خورده و جرم رفتاری است که دیگران به آن برچسب زده اند. این رویکرد معتقد است که رفتارها به خودی خود به عنوان جرم یا کجروی محسوب نمی شوند؛ بلکه این افراد و گروههای فرهنگی هستند که به این رفتارها به عنوان جرم برچسب می زنند.
جرم از نگاه حقوق بشر
این رویکرد معتقد است که همه افراد باید در جامعه تامین باشند و از حقوق شهروندی، امکانات رفاهی، آموزشی، بهداشتی و … تضمین شوند و قانون جزا باید آنها را تضمین و اجرا کند. پس انکار یا انحراف از این حقوق، جرم نامیده می شود.
پدیده جرم نسبی است
باید توجه داشت که جرم یک پدیده اجتماعی و کاملاً نسبی است. چرا که جرم در یک زمان و در بین برخی ملتها، جرم محسوب می شود، در حالی که در زمان و مکان دیگر جرم شناخته نمی شود. برای روشن شدن مطلب چند مثال را برای شما توضیح میدهیم.قبل از ظهور اسلام، زنده به گور کردن نوزادان دختر در بین قبایل عرب شیوه ای معمول بود و مجازاتی در پی نداشت؛ در حالی که پس از ظهور اسلام این عمل نهی شد و عنوان گناه پیدا کرد.لواط در آتن و قبیله چوکچی و سرقت در قوم اسپارت جرم نبوده؛ ولی در بیشتر جوامع جرم محسوب می شود.
در جزایر فیچی، کشتن پدر و مادر نه تنها جرم نیست؛ بلکه کاری نیک شمرده می شود. و یا «پدرکشی» در بین اسکیموها و «دخترکشی» در چین باستان اساساً جرم شناخته نمی شود.
سرخپوستان بلاک فوت، دزدیدن اموال بیگانگان را کاری نیک می انگارند و بسیاری از محرومان ستمدیده ربودن اموال بیگانگان را «دزدی» و «بد» نمی شمارند؛ در صورتی که از منظر صاحب نظران اجتماعی هیچ کدام از این نظرات پذیرفته نمی شود.زنان اسکیمو اگر توسط مردی قویتر از شوهرانشان دزدیده شوند، مورد مواخذه قرار نمی گیرند، هم چنین آن مرد «زن دزد» مورد تشویق جامعه اسکیمو قرار می گیرد؛ زیرا جرات کرده است خانواده ضعیفی را از بین ببرد.بنابراین می توان گفت که نظر جامعه نسبت به جرم در همه جا یکسان نیست.
بزهکاری چیست؟
در جرم شناسی پدیده های بزه، بزهکار و بزهکاری به عنوان سه رکن اصلی در نظر گرفته می شود. بنابراین در ادامه، سعی در ارائه یک تعریف برای هر کدام از این ارکان، داریم.هر عملی که در جامعه قوانین را نقض کند و مجازات در پی داسته باشد، «بزه» نامیده می شود.
هر جرمی که اتفاق میفتد، دارای علل سازنده ای است که بر روی فرد اثر می گذارد و او را به سوی ناسازگاری و نابهنجاری سوق می دهد. پی آمد این سوق دادنها، ارتکاب خطا است و خاطی را به یک تعبیر «بزهکار» می نامند.بزهکاری مجموعه ای از جرایمی است که در یک زمان و مکان معین به وقوع می پیوندد. بزهکاری پدیده ای است که بدون توجه به بزهکار، می توان آن را مورد بررسی قرار داد و تراکم جرم، اهمیت گونه های مختلف جرایم، تغییرات اجتماعی جرایم را از نظر مکان، زمان، نژاد، مذهب و … دقیقاً تحقیق کرد.بزهکاری یک میکروب اجتماعی است. این میکروب در محیطی که آمادگی پروراندن تبهکار نداشته باشد، بروز نکرده، جرمی اتفاق نمی افتد.
در ایران نیز بزهکاری به کل جرایمی گفته می شود که در صورت ارتکاب به موجب قوانین قصاص، دیات، حدود و تعزیرات دارای مجازات هستند.
عوامل ارتکاب جرم
محیط اجتماعی بر اثر عوامل مختلفی، افراد را به طرف ارتکاب جرم می کشاند، پس لازم است برای بررسی بهتر موضوع، محیط اجتماعی را از چند منظر مورد بررسی قرار دهیم. محیط اجتماعی را میتوان به محیط های خانوادگی، اتفاقی، انتخابی و تحمیلی تقسیم کرد که هر کدام از این محیط ها به سهم خود تاثیر بسزایی در بروز رفتار انحرافی و ارتکاب جرم دارد.
الف) محیط های خانوادگی
خانواده محیطی است که شخص بدون اینکه حق انتخاب داشته باشد در آن متولد می شود و در این محیط شخصیت او پی ریزی می شود. این محیط رابطه مستقیمی با بروز انحرافات اجتماعی از جمله ارتکاب جرم دارد.باید توجه داشت که وقتی محیط خانواده رو به هم گسیختگی می رود، غالباً منجر به فرار کودکان از منزل، مدرسه و ولگردی می شود و آنها را به ارتکاب جرایم مختلف می کشاند.
بنابراین می توان گفت که فرآیند تربیت زیستی اجتماعی کودک از خانواده آغاز می شود. خانواده نیز جمعی کوچک از یک جامعه بزرگ است. خانواده و محیطی که کودک در آن متولد می شود و رشد مییابد، نقش مهمی در رشد جسمی و روانی و تکوین شخصیت کودک ایفا می کند. پس باید محیط او را مساعد و آماده ساخت.
ب) محیط اتفاقی در ارتکاب جرم
محیط اتفاقی یا محیط موقت شامل محیط مدرسه، کار و سربازی می شود. این محیطها تشکیل دهنده مراحل خاصی از زندگی است و به سهم خود افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و به همان اندازه که در تعلیم و تربیت افراد و عادت دادن آنان برای انطباق یا زندگی عادی اجتماعی موثر است، در انحراف و ارتکاب بزه نیز تاثیر دارد.
پ) محیط انتخابی در ارتکاب جرم
محیط انتخابی محیطی است که فرد، خود انتخاب می کند. از جمله محیطهای انتخابی می توان به محیط خانوادگی که با انتخاب همسر و امر زناشویی آغاز می گردد، محیط کار، انجمن ها، کانونها و محیط هایی که برای گذراندن اوقات فراغت انتخاب می شوند، اشاره کرد.
ت) محیط تحمیلی در ارتکاب جرم
محیط تحمیلی، محیطی است که در آن آزادی فرد محدود شده و فرد نمی تواند کوچکترین قدرتی در انتخاب از خود نشان دهد که از جمله این محیط ها، می توان بازداشتگاه ها، ندامتگاه ها، کانون های اصلاح و تربیت و دیگر سازمان های مشابه را نام برد.
نقش عوامل محیطی در ارتکاب جرم
باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که میزان ارتکاب جرم در همه جا یکسان نیست و تحت تاثیر شرایط جغرافیایی و اقلیمی، وضعیت اجتماعی و اقتصادی، شرایط و موقعیت خانوادگی، تربیتی و شغلی و طرز فکر و نگرش افراد جامعه، قرار دارد. بنابراین در ادامه چند مورد از این عوامل محیطی را مورد بررسی قرار میدهیم.
شهرنشینی و مهاجرتهای بی رویه روستاییان به شهرها: شهرنشینی و مهاجرتهای گروهی و گسترده به شهرها باعث شده است که بخش اصلی و هسته ای شهرها از بین برود و به جای آن زاغه ها، زورآبادها، حلبی آبادها و احداث مسکنهای غیربهداشتی و غیرقانونی در محلات فقیرنشین به وجود بیاید که این عامل به سهم خود در افزایش انحرافات اجتماعی و بروز رفتار انحرافی و ارتکاب جرم نقش بسزایی داشته است.
در شهرهای بزرگ، به دلیل افزایش بی حد جمعیت، هیجان، آشفتگی، نگرانی، ترس و تشویق و اضطراب در بین شهرنشینان رو به فزونی نهاده، به طوری که اغلب شهروندان را کشمکش و فشارهای روانی تهدید می کند. همچنین انحرافات جنسی، اعتیاد به مواد مخدر، مصرف مشروبات الکلی و نیز روحیه سودجویی و سوداگری و روابط ناسالم و غلط اقتصادی در شهرها رونق بیشتری دارد.
در واقع در فعالیت های شهری فردگرایی و تکروی بیشتر دیده می شود و روابط صمیمانه و چهره به چهره در بین شهروندان کمتر است و احساس انزوا شدت بیشتری دارد.از سوی دیگر با مهاجرت روستاییان به شهرها فقر روستاها به شهرها انتقال مییابد. و این مهاجرتهای بیرویه باعث ایجاد شغلهای کاذب در شهر می شود. روستاییان بدون اینکه برنامه ریزی قبلی برای ادامه زندگی در شهر داشته باشند، با مهاجرت به شهر با مشکلات عدیدهای مواجه میشوند که از جمله آن میتوان به بیکاری اشاره کرد و وقتی این افراد با بیکاری مواجه میشوند ناچار رو به کارهای غیرقانونی و ضداجتماعی چون: خرید و فروش مواد مخدر، واسطه گری و دلالی و … میآورند و در نتیجه به اشاعه جرم در جامعه کمک می کنند.همچنین روستاییان وقتی که به شهر مهاجرت میکنند با یک فرهنگ جدید مواجه شده و در بسیاری از موارد به خاطر نامتجانس بودن با شیوه زندگی شهری، هویت خود را کم و بیش از دست میدهند و در محیطهای نامانوس شهری مرتکب جرم میشوند.
نقش حاشیه نشینی در ارتکاب جرم
حاشیه نشینی یا زاغه نشینی اصطلاحی است که به محله های مسکونی غیرمتعارف و متداول شهری اطلاق می شود.ساختمان یا بخشی از شهر که در آن ویرانی، نارسایی عرضه خدمات درمانی، تراکم زیاد جمعیت در واحدهای مسکونی، فقدان آسایش لازم و خطرات ناشی از عوامل طبیعی نظیر سیل، دیده می شود؛ می تواند به عنوان زاغه یا منطقه زاغه نشین معرفی گردد.بنابراین می توان گفت که حاشیه نشینی با جرم رابطه مستقیم و نزدیک دارد. تنوع، تجمل و اختلاف فاحش و چشمگیر طبقات اجتماعی ساکن شهرهای بزرگ، گرانی و سنگینی هزینه های جاری زندگی موجب می شود تا مهاجران غیر متخصص که درآمد آنان کفاف مخارجشان را نمی دهد، جهت برآوردن نیازهای خود دست به هر کاری، ولو غیرقانونی بزنند.در چنین مناطقی به لحاظ از بین رفتن ارزشهای انسانی، کجرویهای اجتماعی سریعاً رشد می کند و اعمالی چون دزدی، اعتیاد، قاچاق، فحشا و نظایر آن گسترش می یابد.
نقش فقر و بیکاری در ارتکاب جرم
به جرات میتوان گفت که فقر و بیکاری از جمله عوامل موثر و تاثیرگذار در پیدایش جرم و ارتکاب آن است. به نظر برخی از جامعه شناسان فقر و بیکاری در برخی از افراد تهیدست عقده حقارت ایجاد میکند و فرد را به ارتکاب جرم وا میدارد.مثلاَ در اغلب دخترانی که منحرف شدهاند از یک سو، این دختران دارای زندگی محقر بوده و از سوی دیگر تمایل داشتهاند لباسهای فاخر و تجملات دیگر را داشته باشند.دختران خانوادههای کارگر فقیر از سن ۱۰ سالگی به مسایل جنسی پی می برند چون سرپرست و مربی شایستهای ندارند. از همان سن بلوغ با همسالان خود در این خصوص صحبت کرده، تماس میگیرند و پس از بلوغ حجب و حیا نمیشناسند و این عمل را یکی از وسایل لازم زندگی فرض میکنند.بنابراین در جامعه ای که توزیع ثروت به صورت عادلانه صورت نمیگیرد، هر روز شاهد فقیرتر شدن فقرا و غنیتر شدن ثروتمندان خواهیم بود که این امر باعث افزایش فاصله طبقاتی شده و اثرات مخربی را در پی دارد که از جمله آن پیدایش جرم و اشاعه آن در جامعه است.
بزهکاری نوجوانی نوعی خشونت و خلافکاری غیر قانونی در بین نوجوانان زیر 18 سال است که هنوز به سن قانونی نرسیدهاند. بزهکاری نوجوانی معادل فارسی لغت Juvenilc delinq uency میباشد.
برخی از نوجوانان غالبا در صورت فردی و گاهی به صورت گروهی به رفتارهای خلاف روی میآورند و به نوعی خرده فرهنگ بزهکاری وابسته میشوند. این گروه از نوجوانان ارتباط خود را با خانواده و مدرسه درهم میریزند و با نفی موازین اخلاقی و قانونی به بزهکاری روی میآورند. بزهکاری در همه جای دنیا هست و در بین پسران بیشتر از دختران دیده میشود. فرار از منزل ، دزدی ، ضرب و شتم ، خرابکاری ، رفتار وحشیانه ، مصرف الکل و مواد مخدر ، هتک عفت ، قاچاق و قتل را میتوان در شمار بزهکاری نوجوانان دانست.
وقتی یک نوجوان به نوعی از بزهکاری یا انحراف دچار میشود، تمایل او برای دست زدن به انواع دیگر بزهکاری یا انحراف بیشتر میشود. به همین دلیل نوجوانان دارای این مشکلات معمولا فقط یک انحراف ندارند. جیسور مینوسد: در حال حاضر شواهد کافی وجود دارد که همگی از وجود همزمان چند انحراف در هر یک از نوجوانان بزهکار اطلاع میدهند. وجود چند انحراف بویژه در افراد گرفتار به اعتیاد ، مصرف الکل ، خشونت و بزهکاری و فعالیت جنسی پیش از موقع بیشتر است.
انواع نوجوانان بزهکار
گروه اول
کسانی هستند که تا آستانه بلوغ در خانوادههای نسبتا متعادل بزرگ شدهاند ولی در دوره فاصله گرفتن از خانواده توسط افراد منحرف به مصرف الکل یا مواد مخدر کشیده شدهاند. مصرف الکل و مواد مخدر بخصوص در سنین پایین باعث صدمه زدن به مغز میشود و رشد طبیعی را بهم میزند. این مصرف زمینه مساعدی برای رشد نابهنجاری جنسی و ناتوانی در کنترل رفتار ایجاد میکند و نوجوان را برای دست زدن به سایر جرائم آماده میکند و ممکن است بتدریج او را به سوی بزهکاریهای دیگر و حتی خودکشی سوق دهد.
گروه دوم
نوجوانانی هستند که از زمان کودکی دچار مشکلات خانوادگی ، فقدان یکی از والدین فشارهای شدید مالی ، اختلال جسمی یا سوء استفاده جنسی طولانی بوده و از همان کودکی دچار اختلالات عاطفی - رفتاری بودهاند. خطر ابتلا به الکل و مواد مخدر و سایر بزهکاریهای نوجوانی در این گروه از نوجوانان بسیار بیشتر است. آنان به سادگی جذب گروه همسالان منحرف میشوند.
دلایل بروز بزهکاری
دلایل بزهکاری زیاد پیچیده است. بزهکاری برخی از نوجوانان صرفا به دلیل ناراحتیهای شدید روانی آنان است. این گروه شامل جامعه ستیزهای اجتماعی نشده (نوجوانی که قراردادها و قوانین اجتماعی را زیر پا میگذارد بیآنکه احساس تقصیر کند) و افراد دارای اختلال عصبی است (نوجوانانی که دچار اضطراب یا کمرویی شدید هستند). تاریخچه زندگی نوجوانان بزهکار غالبا مملو از فقر سلامت روانی در دوره کودکی و بیقراری و تحریک پذیری است. گروهی از نوجوانان بزهکار حاصل فقر اجتماعی و فرهنگی محیط زندگی خود هستند.روابط سرد با مادر در دوران کودکی ، همدستی با مادر در مقابل پدر و درگیری با وی ، داشتن والدینی خلافکار و همانند سازی با سایر بزرگسالان بزهکار نیز از جمله عوامل زمینهساز بزهکاری نوجوانان است. نوجوانانی که زمینه خانوادگی از هم گسیخته یا زمینه روانی– اجتماعی بزهکاری دارند دوستانی انتخاب میکنند که از نظر شخصیتی شبیه خودشان هستند و به این ترتیب گروههای نوجوانان بزهکار تشکیل میشود. معمولا در پشت پرده روابط این نوجوانان ، بزرگسالان بزهکاری را نیز میتوان یافت که نوجوانان را وسیله دستیابی به اهداف غیر قانونی و غیر انسانی خود قرار دادهاند.
ویژگیهای روانی اجتماعی و شخصیتی اعضای گروههای نوجوانان بزهکار از نظر درهم ریختگی خانواده طرز تلقی خصمانه نسبت به مدرسه و بیاعتنایی به ارزشها و باورها و سبک زندگی عمومی جامعه تا حد زیادی سبیه به یکدیگر است و هر چه دوستی و ارتباط آنان گسترش مییابد تاثیر بیشتری بر یکدیگر میگذارند و شباهتشان با یکدیگر افزایش مییابد.
درمان نوجوانان بزهکار
درمان نوجوانان بزهکار بخصوص آنان که از الکل و مواد مخدر استفاده میکنند و چند انحراف دارند، در قدم اول مستلزم جدا نگه داشتن آنان از محیط آلوده و ارتباط با افراد ناباب است، ترک مصرف الکل و مواد مخدر باعث تغییرات مثبت در عملکردهای مغزی این افراد شده و آنان را بتدریج به حالت عادی برمیگرداند و برای مراحل بعدی درمان آماده میکند. در مرحله دوم باید به این نوجوانان کمک کرد تا در محیط طبیعی زندگی و به عنوان افرادی که مشکلی دارند که باید حل شود، پذیرفته شوند.
بدون پذیرش این مشکل امکان مقابله واقع بینانه با آنان بوجود نخواهد آمد. در برخی از نوجوانان که دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و از ناراحتیهای ناشی از مشکلات مشکلات جسمی و یا سوء استفاده جنسی رنج میبرند، علاوه بر اقدامات فوق لازم است از روش فراخوانی مواد سرکوب شده به سطح هوشیاری نیز استفاده شود تا با رها شدن از فشار واقعههای گذشته و ارزشیابی مثبت از خود توانایی ایفای نقشهای سالم جنسیتی در آینده را بدست آورند.
آینده بحث
ظرفیتهای شناختی نوجوان به ما کمک میکند تا درمان مشکلات او را روش شناختی دنبال کنیم. او از این طریق میتواند با آگاهی یافتن از نتایج رفتار خود توانایی خویش را برای مقابله با مشکل و انتخاب رفتارهای بهتری که نتایج رضایت بخش داشته باشد گسترش دهد. ما هرگز نمیتوانیم در یک زمان به حل مسائل رشدی نوجوان بپردازیم به همین دلیل باید در هر یک از حوزههای رشد او جداگانه کار کنیم و موقعیت درمانی در یک حوزه از رشد ، مقدمه موفقیت در حوزه دیگر قرار داده شود.
نکته مهم دیگر اینکه درمان نوجوانان بزهکار مستلزم همکاری و مداخله موثر و نزدیک خانواده اوست. اگر خانواده بتواند به نحو موثری نقش خود را در کنترل انحراف نوجوان ایفا کند کمک بزرگی به درمان خواهد کرد. ایفای چنینی نقشی پس از درمان و در مرحله پیگیری تا رسیدن نوجوان به استقلال و رشد دوره جوانی و بزرگسالی نیز ضرورت دارد. والدین یا سرپرست نوجوان باید کمک کند تا او از ارتباط خانوادگی محکمتر و حمایت کنندهتری برخوردار شود.
خانواده و جامعه دو عامل مهم در ایجاد و تقویت پیوند میان فرد و جامعه و به دنبال آن کاهش کجرفتاری هستند. این دو عامل میتوانند به عنوان ابزار «یادگیری اجتماعی» که مهمترین روش درونی کردن ارزشها و هنجارهای اجتماعی است، به کار روند. حجاب مانند هر آموزه دینی و اجتماعی دیگر، نیازمند یادگیری و اکتساب از محیط پیرامون است. بدحجابی، پدیدهای پیچیده، چندوجهی و برخاسته از علل و عوامل مختلف است و در جامعه امروز ایران، نوعی آسیب اجتماعی جدّی تلقی میشود که در صورت مهار نشدن آن، میتواند به یک بحران اجتماعی با پیامدهای گسترده، عمیق و غیرقابل پیشگیری تبدیل شود. مسئله «بدحجابی» را میتوان از جهات مختلفی مانند واکاوی ریشهها یا پیامدها، در حوزههای مختلف تاریخی، جامعهشناختی، روانشناختی، علوم سیاسی و حتی علوم اقتصادی مورد بحث و بررسی قرار داد. در این نوشتار برآنیم در حوزههای علوم اجتماعی و روانشناسی، با بررسی مهمترین ریشههای رشد و گسترش «بدحجابی»، به ارائه راهکارهایی عملی در جهت حل این معضل فراگیر بپردازیم. با کارشناس این شماره صفحه اجتماعی همراه باشید.«حجاب» یکی از اساسیترین احکام دین اسلام و از ضروریات و واجبات آن به شمار میآید که شامل مجموعهای از اصول مورد تأکید دین در زمینه پوشش، رفتار و گفتار زنان در جامعه اسلامی است. بر این اساس، «بدحجابی» مفهومی است که با کوتاهی در التزام عملی به بخش یا بخشهایی از اجزای تشکیلدهنده حجاب، محقق میشود و عمدتاً به پوشش و رفتار غیراسلامی زن در عرصهاجتماع ناظر میباشد. هرچند که پوشش مردان نیز در شریعت اسلام، شرایط و ویژگیهای خاص خود را دارا میباشد و جامعه کنونی ما، از حالت مطلوب آن فاصله گرفته است؛ اما در این مجال به دلیل اهمیت خاص حجاب زن در دیدگاه اسلام و از سوی دیگر، نقش بیبدیل آن در تأمین سلامت و پیشبرد اهداف جامعه اسلامی؛ عوامل گسترش روزافزون «بدحجابی» در جامعه کنونی ایران مورد بحث قرار گرفته است.
از عفت زن یهود تا زن مسلمان!
«جان آدامز»، از رهبران جنگهای استقلال آمریکا، اهمیت پاکدامنی زنان - که یکی از ثمرات حجاب آنان است - را در پیشبرد اهداف جامعه این چنین توصیف میکند: «با مطالعه تاریخ دولتها، زندگی و رفتار آدمها به این نتیجه رسیدهایم که رفتار زنان قابل اطمینانترین و کمخطاترین شاخص برای تعیین میزان پایبندی یک ملت به اخلاقیات و پاکدامنی است. یهودیان، یونانیها، سوئیسیها و آلمانیها همگی زمانی هویت ملی و شکل استقلالطلبانه دولتهایشان را از دست دادند که پاکدامنی خانوادگی و حجب و حیای زنانشان از دست رفت.»
«همفر»، جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی، در کتاب خاطرات خود اذعان میدارد که یکی از نقاط قوت و نیرومندی اسلام و از علل پیشرفت مسلمانان، حجاب زنان است که موجب جلوگیری از فساد و روابط نامشروع میگردد و باید برای نیل به اهداف استعمارگرانه، نابودی آن را در سرلوحه اقدامات وزارت مستعمرات انگلیس قرار داد. او همچنین در این باره میگوید: «در مسئله بیحجابی زنان، باید کوشش فوقالعاده به عمل آوریم تا زنان مسلمان به بیحجابی و رها کردن چادر مشتاق شوند... پس از آنکه حجاب زن با تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفه مأموران ما آن است که جوانان را به روابط جنسی نامشروع با زنان تشویق کنند و بدین وسیله فساد را در جوامع اسلامی گسترش دهند.» بر این اساس، ریشهیابی و درمان معضل «بدحجابی» را میتوان از جهات متفاوتی حائز اهمیت دانست و این اهمیت عمدتاً در گرو ماهیت اجتماعی این مسئله است. در حقیقت، «بدحجابی»، افزون بر آثار و تبعات فردی مانند افزایش مزاحمتها، آزارها و خشونتهای جنسی؛ دارای پیامدهای اجتماعی متعددی است که به طور مستقیم نهادهای اجتماعی مانند خانواده و حقوق دیگر افراد جامعه مانند سلامت روانی و جنسی آنها را نشانه رفته است و از این بابت، سزاوار اقدامات جدّی حکومت اسلامی در مبارزه و کنترل این پدیده مخرب میباشد.
منظور از حجاب زن به طور مشخص، پوشانیدن تمامی بدن و برجستگیهای آن به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین، با رنگهای متناسب با عرف جامعه یا غیرزننده است، که همراه با رفتار و گفتار متین و به دور از تحریک عمومی و خضوع در کلام باشد و منجر به خودنمایی و جلب نظر در جامعه نگردد. بنابراین، هر آنچه اعم از لباسهای تنگ و کوتاه، با رنگها، نوشتهها و نقشهای محرک، آرایش صورت و مو، رفتار، گفتار و حرکات هدفدار، استفاده نابجا از زیورآلات، عطرهای محرک و زننده و سایر لوازم و پوشاک غیرمعمول را میتوان از مصادیق بدحجابی زنان به شمار آورد.
ریشههای اجتماعی «بدحجابی»
«بدحجابی» را از دو جهت میتوان نوعی ناهنجاری یا کجروی اجتماعی به شمار آورد و بر مبنای نظریات مطرح در جامعهشناسی انحرافات به تحلیل و تبیین آن پرداخت. سادهترین شکل ماجرا این است که «بدحجابی» خلاف بین اعتقادات مذهبی و دینی قشر قابل توجهی از متدینین کشورمان است و از این جهت، به دلیل نقض هنجارهای اخلاقی و دینیِ این قشر، نوعی ناهنجاری و کجرفتاری به شمار میرود. اما از سوی دیگر، «بدحجابی»، نقض قوانین موضوعه کشورمان است که به طور مشخص در ماده 638 قانون مجازات اسلامی، مورد جرمانگاری قرار گرفته است. این شاخصه، اهمیت بهسزایی در تعیین رفتارهای نابهنجار دارد. چرا که مهمترین و اولین عامل در تعیین کجرفتاریهای اجتماعی، نقض قوانین به عنوان قویترین هنجارهای هر جامعه، میباشد. از نظریات مطرح در جامعهشناسی انحرافات که در حال حاضر میتواند در ریشهیابی جامعه شناختی «بدحجابی» مورد استفاده قرار گیرد، نظریه نظارت اجتماعی است. در این دیدگاه، افراد اصولاً دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند. نکته اصلی این است که جامعه چه رفتاری با فرد داشته باشد. بر اساس این نظریه، رفتار بهنجار و نابهنجار تنها در درون جامعه دارای معناست و هر جامعهای سعی میکند که هنجارهای خود را بر فرد تحمیل کند. موضوع مورد نظر این نظریه این است که چه عواملی باعث محدود شدن رفتارها میگردد.
«هیرشی» که پایهگذار اصلی این نظریه به شمار میرود، در همین راستا موضوع پیوند اجتماعی را مطرح میسازد و بر این اعتقاد است که کجرفتاری، زمانی واقع میگردد که پیوند میان فرد و جامعه، ضعیف یا گسسته شود. او بر این باور است که چهار عنصر اصلی، باعث پیوند فرد و جامعه میشود و به کنترل و کاهش کجرفتاری میانجامد. این عناصر عبارتاند از: «وابستگی، تعهد، درگیری و اعتقاد.» استفاده از این عناصر در ریشهیابی بدحجابی، تا حدود زیادی عوامل اصلی این پدیده را مکشوف مینماید.
- وابستگی به دیگران: از نظر هیرشی، مبنای اصلی درونی کردن هنجارها، وابستگی به دیگران است. در اینجا مفهوم «وجدان» به شکل یک عامل مستقل مطرح نمیشود، بلکه آنچه اهمیت دارد رابطه اجتماعی فرد است. به همین خاطر؛ وابستگی به دیگران را میتوان یکی از متغیرهای مهم در کنترل رفتار محسوب نمود؛ به طوری که به علت وابستگی اجتماعی، این احساس در فرد به وجود میآید که به انتظارات و خواستههای دیگران پاسخ دهد. بیشتر افراد سعی میکنند که آسیبی به خویشاوندان خود وارد نسازند و رفتارشان باعث ناراحتی و شرمندگی نزدیکان آنها نشود. با داشتن این احساس، افراد، وابسته و محدود میشوند و کمتر خود را آزاد و رها میبینند که هنجارهای اجتماعی را نقض کنند. وابستگی به دیگران، بُعد جامعهشناختی وجدان در روانشناسی تلقی میشود.
همگی مقصریم!
بر این اساس، میتوان یکی از مهمترین ریشههای شیوع روزافزون مسئله «بدحجابی» که در دو دهه اخیر، به وضوح در جامعه مشاهده میشود را؛ افزایش آستانه تحمل افراد جامعه در مقابل این ناهنجاری و به عبارت دیگر، کاهش قبح و زشتی این عمل، در نظر افراد جامعه دانست.
در هر حال، دختران بسیاری از مادران محجبه و متدین جامعه اسلامی ایران، در ردیف بدحجابان جامعه قرار گرفتهاند و فراوان دیده میشود که افراد یک خانواده، نسبت به اعضای بدحجاب خانواده خویش کمترین اعتراضی از خود نشان نمیدهند.
گذشته از عقبه دینی مقوله «تذکر» در دین مبین اسلام که ذیل عنوان فقهی «نهی از منکر» و در زمره واجبات مؤکد دینی مطرح میباشد، در گذشته نه چندان دور، اغلب افراد جامعه در مقابل کسانی که حرمت حجاب و عفاف را خدشهدار میکردند، عمدتاً به دلیل پایبندی به احکام شرعی، تذکر و هشدار به سهلانگاران در امر حجاب را وظیفه و مسئولیت دینی و وجدانی خویش میدانستند.
تأثیر چنین واکنشی از سوی این افراد، تا حدی بود که افراد بدحجاب، از بیم انزوا و کنار گذاشته شدن توسط بستگان و دوستان خویش، دستکم در ظاهر، خود را ملتزم به پوشش اسلامی نشان میدادند. با اُفول مراتب اعتقادی برخی متدینین و اُفول حساسیت ایشان نسبت به برخی حرمتشکنیها، بدحجابی نیز در جامعه ما به تدریج در طول دهههای 70 و 80، از شکل کجرفتاری خارج شد و تا حدی مقبول و پذیرفته به شمار آمد؛ به طوری که، افراد بدحجاب، به واسطه وابستگی هرچند نزدیک تر خود با افراد محجّبه، بدحجابیِ خود را باعث ناراحتی و شرمندگی آنها ندیده و بدین ترتیب، عامل «وابستگی» که امید میرفت، باعث ترمیم و یا لااقل مانع رشد تصاعدی این کجرفتاری گردد، مغلوب برخی توجیهات همچون «عدم دخالت در حریم خصوصی دیگران»، «بینتیجه بودن سختگیری در مسائل عقیدتی» و «رعایت احترام و همزیستی مسالمتآمیز و پرهیز از مرافعه» واقع گردید.
آغاز انحطاط یک جامعه اخلاقی
در اینباره میتوان به تحقیقی که دکتر «رفیعپور»، در سال 1371 به عمل آورده است نیز استناد نمود. بر اساس نتایج حاصله از این تحقیق؛ 86/2 درصد پاسخگویان معتقد بودند در سال 1365، رعایت نکردن حجاب از نظر مردم عیب تلقی میشده است؛ بدین معنا که زنان متمایل به بدحجابی، به علت اینکه احساس میکردند مردم از بیحجابی اکراه دارند و احتمال دارد آنها را، به گونهای مورد اهانت (مجازات) قرار دهند، بیشتر حجاب را رعایت میکردند. این ارزیابی برای سال 1371 به 41/5درصد رسید. از اینرو میتوان گفت قبح بدحجابی در اذهان افراد جامعه، در عرض 6 سال به حدود نصف رسیده است؛ که این نتیجه میتواند فرضیات مطرح شده در مورد کاهش تأثیر عنصر «وابستگی» بر کنترل «بدحجابی» را تأیید نماید. عوامل بسیاری که عمدتاً ناشی از تلاش رسانههای بیگانه در تغییر پوشش زنان ایرانی و در پی آن، کاهش سطح حجاب در رسانههای داخلی به ویژه فیلمهای سینماییِ اکران شده و نشده که به راحتی در دسترس مردم جامعه قرار میگرفت و مفاهیم تجدّدخواهی و آزادیطلبی به معنای لاابالیگری و عصیانگری را به وضوح، مورد تبلیغ قرار میداد؛ موجب تجری و جرئتبخشی نسل جوان، در هنجارشکنی و شکستن ارزشهای اعتقادی بهخصوص حجاب گردید. در تأیید این نظر میتوان به پژوهش دکتر رفیعپور در زمینه مقایسه وضعیت پوشش زنان در فیلمهای سینمایی ساخته شده در دهههای اول و دوم انقلاب اشاره نمود. بنا بر این پژوهش؛ حد پوشش و حجاب در فیلمهای دهه دوم انقلاب نسبت به دهه ماقبل، کاهش چشمگیری داشته است و این روند با شتاب افزونتری، در دهههای بعد نیز ادامه یافت که عمدتاً با تحقیر یا تضعیف پوشش «چادر» نیز همراه بوده است.
- تعهد اجتماعی: از نقطه نظر هیرشی، تعهد نیز بُعد جامعهشناختی مفهوم «خود» در روانشناسی است؛ به این معنا که ما وقت و انرژی خود را در راه دستیابی به اهدافی مانند تحصیل، کار و داشتن شهرت خوب در میان دیگران صرف میکنیم. فردی که به فعالیتهای متعارف در زندگی روزمره متعهد باشد به منظور حفظ موقعیتی که با کوشش برای خود به دست آورده، کجرفتاری نمیکند و خود را به خطر نمیاندازد. بیشتر افراد میخواهند آینده خوب داشته باشند و برای این منظور، شیوه زندگی متعارف را دنبال میکنند. از دیدگاه نظریه نظارت اجتماعی؛ عملکننده، هزینهها و منافع ناشی از هر عمل خود را میسنجد و بر آن اساس انتخاب میکند. حال اگر هزینه کجرفتاری سنگین باشد، فرد کوشش میکند تا از آن اجتناب کند.
وادادگی مسئولان و جولان نفوذیها
تاریخچه ظهور و گسترش پدیده بدحجابی در ایران نشان میدهد که برخورد مسئولین ذیربط در طول زمان نسبت به این پدیده، با تغییرات بسیاری همراه بوده است و یکی از مهمترین این تغییرات در زمینه برخورد با بدحجابان، در بهره آنها از فرصتهای شغلی و امکان حضور در اماکن مختلف نظیر ادارهها، فروشگاهها، رستورانها و ... بوده است. در اوایل دوره شروع بدحجابی که عمدتاً از سال 1362 آغاز میگردد؛ صدور اطلاعیهها و اعمال نظارتهای جدّی مبنی بر محروم نمودن زنان بدحجاب از حضور در اماکن مختلف صورت گرفت که این محرومیت، به معنای از دست دادن موقعیتهای مختلف حضور اجتماعی و در پی آن بالا رفتن هزینه کجرفتاری برای بدحجابان تلقی میشد. ملاحظه اطلاعیهای که در تاریخ 4 مرداد 1363 توسط دادستان عمومی تهران در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده است، شدت اهمیت بدحجابی را در نظر مسئولین برنامهریز و اجرایی کشور و عزم راسخ آنان در برخورد با این مسئله را به خوبی نشان میدهد: «به کلیه مسئولان در ادارات و سازمانهای دولتی و شرکتها و سایر واحدهای دولتی و خصوصی، اماکن عمومی از قبیل هتلها، مسافرخانهها، تالارها و باشگاههای برگزارکننده مجالس جشن عروسی، غذاخوری و سایر اماکن عمومی اعلام و ابلاغ میدارد از تاریخ انتشار این اطلاعیه موظفاند از ورود بانوانی که رعایت حجاب و پوشش اسلامی را نمیکنند، جلوگیری به عمل آورند.»
در این دوران، بدحجابان احساس انزوای زیادی میکنند و بسیاری از ادارات، اماکن اقامتی و فروشگاهها در عمل یا از پذیرش بانوان بدحجاب خودداری میکنند و یا ضمن تذکر، ایشان را به اصلاح حجاب دعوت مینمایند. این توصیفات را میتوان با وضعیت کنونی در این زمینه مقایسه نموده و به یکی از ریشههای اجتماعی گسترش بدحجابی دست یافت. در حال حاضر یکی از ارکان ثابت در بسیاری از مؤسسههای خصوصی، حضور منشی یا کارمند با پوشش و رفتار غیراسلامی است که بدون اِعمال هیچگونه نظارتی از سوی دستگاههای مسئول، به فعالیت خود مشغول میباشند. فراتر اینکه؛ در بسیاری از ادارههای دولتی، اختلاط بیمورد، غیرضروری و در برخی موارد منافی شئونات اسلامی در میان کارمندان زن و مرد مشاهده میشود. در حالی که اجبار ادارههای دولتی و مؤسسههای خصوصی به تفکیک جنسیتی و رعایت شئونات اسلامی توسط کارمندان در محیط کار و نظارت بر حُسن اجرای این مهم، هزینه و اقدام ویژه و هنگفتی را در قیاس با آسیبهایی که به دنبال دارد، نمیطلبد.
بدین ترتیب، با ضعف نظارتهای اداری، هنجارهای اجتماعی لازم الاجرا نیز فاقد ضمانت اجرا گردید که این خود، مؤثرترین عنصر در رشد چشمگیر بدحجابی و حضور فزاینده زنان بدحجاب در جامعه بود؛ چرا که با ضعف اهرمهای نظارتی، ایشان نیز لزومی به التزام عملی در حفظ حدود شرعی حجاب نمیدیدند. جوّ غالب جامعه اعم از دانشگاهها و مراکز آموزشی، محیطهای کاری، مراکز تفریحی و .... نیز محدودیتی برای حضور آنها ایجاد نکرد. از اینرو، یکی از ریشههای افزایش بدحجابی در کشور را میتوان فقدان یا کاهش نظارت حکومتی بر چگونگی پوشش زنان در حضور ایشان در عرصههای مختلف اجتماعی، به ویژه حوزههای کاری و آموزشی دانست.
- درگیری و فعالیت اجتماعی: عنصر سوم نظریه نظارت اجتماعی که به کاهش کجرفتاری منجر میشود، درگیری است. به اعتقاد هیرشی، بیشتر افراد در طول زندگی خود زمان و انرژی محدودی دارند. درگیری در امور زندگی روزمره وقت زیادی نیاز دارد و خود باعث محدود شدن رفتار میشود. افراد بیکار و بیهوده وقت بیشتری برای هنجارشکنی دارند در حالی که کسی که کار میکند، خانوادهای تشکیل داده و سعی میکند در حرفه خود موفق باشد، وقت و انرژی اضافی برای ارتکاب جرایم را ندارد. به همین دلیل بیشتر جرمشناسان معتقدند که افزایش سالهای تحصیل، انجام خدمت نظام وظیفه، و فراهم بودن تسهیلات ورزشی، باعث کاهش کجرفتاری در میان نوجوانان میگردد. عامل درگیری به طور مؤثر میتواند در کاهش انواع ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی مؤثر باشد، اما پیرامون مسئله «بدحجابی» میبایست با تردید به این عامل نگریست زیرا در طول دو دهه اخیر؛ این معضل، در بین اقشار مختلفی از زنان مشاهده شده است. اما حالتهای خاص بدحجابی که به صورت مدگرایی افراطی و تنوعگرایی روزافزون بروز مییابد؛ عمدتاً در زنانی با دغدغهها و درگیریهای اجتماعی کمتر مشاهده میشود زیرا به دلیل تبلیغات گسترده کالاهای مصرفی و تغییر سریع مدها، یکی از فعالیتهای ثابت برخی از زنان و دختران غیرشاغل و غیرمحصل و عمدتاً از طبقات مرفه جامعه، برای پر کردن اوقات فراغت، تغییر در نوع پوشش و آرایش با شیوههای متفاوت است. - اعتقاد به قانون و هنجارها: هیرشی معتقد است که میزان اعتقاد افراد به هنجارهای اجتماعی و رعایت قوانین متفاوت است. هر چه این اعتقاد در فرد ضعیفتر باشد احتمال دارد که هنجارشکنی کند. بنابراین انحراف به علت فقدان اعتقاد به اعتبار هنجارها و قوانین واقع میشود. فردی که خود را تحت تأثیر اعتقادات معمول در جامعه نبیند، هیچ وظیفه اخلاقی برای همنوا بودن و رعایت قوانین در نظر نمیگیرد.
از مهمترین و کلیدیترین عوامل اجتماعی ایجاد و گسترش بدحجابی را میتوان ضعف اعتقاد و نیز آگاهی زنان از این دستور الهی دانست. در تحقیقی میدانی این نتیجه به دست آمده است که یکی از علل رعایت نکردن دقیق حجاب اسلامی که درصد قابل ملاحظهای را به خود اختصاص داده– 83 درصد- ضعف اعتقاد مذهبی میباشد. همچنین، از نظرسنجی و تحقیق 8 ساله محققی، پیرامون علت کمتوجهی دختران و زنان به حجاب، این نتیجه به دست آمد که اساسیترین علت این پدیده، ناآگاهی است. از 500 نفر بانوی بدحجاب، اظهارنظر 80 درصد از آنان نشان داد که بیاطلاعی از آثار و پیامدهای نوع پوشش، اصلیترین عامل بدحجابی ایشان است.
عمل به آموزههای دینی مانند حجاب برخاسته از اعتقاد درونی فرد است و اعتقاد به حجاب به طور مؤثر ناشی از سطح آگاهیِ فرد نسبت به شرایط، ویژگیها و مصالح وجوب این حکم است. در حقیقت اگر والدین که نقش مهمی را در درونیسازی حجاب در فرزند خود دارند، از عواقب و خطرات فردی، خانوادگی و اجتماعی بدحجابی مطلع باشند؛ نقش تأثیرگذار خود را به نحو مطلوب میتوانند انجام دهند. خانواده و جامعه دو عامل مهم در ایجاد و تقویت پیوند میان فرد و جامعه و به دنبال آن کاهش کجرفتاری هستند. این دو عامل میتوانند به عنوان ابزار «یادگیری اجتماعی» که مهمترین روش درونی کردن ارزشها و هنجارهای اجتماعی است، به کار روند. حجاب مانند هر آموزه دینی و اجتماعی دیگر، نیازمند یادگیری و اکتساب از محیط پیرامون است. نظریه یادگیری در زمره نظریات روانشناسی اجتماعی است که ذیل بخش ریشهیابی روانشناختی بدحجابی مطرح خواهد شد.
ریشهیابی روانشناختی «بدحجابی»
در بحث از ریشهیابی روانشناختی بدحجابی میتوان از دو دسته نظریات روانکاوی و روانشناسی رفتاری بهره گرفت. در نظریات روانکاوی، بر زمینههای زیستی- روانی مانند شخصیت، هوش و ویژگیهای جنسیتی در انجام کجرفتاری تأکید میشود. مهمترین رکن نظریات روانکاوی در ریشهیابی انحرافات، رابطه اجزای شخصیتی افراد است. به طور کلی، برای ساختار شخصیت انسان سه مجموعه نیرو که عوامل کنترل رفتاری نامیده میشوند، میتوان برشمرد: «ضمیر (تابع اصل لذت)، خود (تابع اصل واقعیت) و فراخود (تابع وجدان فرد).» در میان این اجزا، «خود» که امکان درک و اندیشیدن در مورد واقعیتهای اجتماعی زندگی را به فرد میدهد، باید بر سایر اجزای درونیِ شخص کنترل داشته باشد. هنگامی که این کنترل نباشد یا ضعیف باشد، فرد در ارضای نیازهایش ممکن است مرتکب رفتار انحرافی شود.
لذتجویی کلید بدحجابی
در مورد گسترش معضل بدحجابی این بحث قابل درک است. یکی از ریشههای روانی بدحجابی برخاسته از تسلط اصل لذت بر شخصیت افراد است. تعدادی از زنان، فلسفه و آثار حجاب را میدانند اما در عمل به دلیل لذتگرایی و تنوعطلبی ملتزم به آن نیستند. احساساتی چون تنوعطلبی، زیباییخواهی، لذتگرایی، تمایل به تبرج و خودآرایی، تمایل به جلب توجه دیگران و به رخ کشیدن زیباییها و برانگیختن تحسین و تمجید دیگران؛ در تمامی زنان وجود دارد. اما برخی، به واسطه دریافت آموزشهای درست و به موقع توسط خانواده و محیط آموزشی و اجتماعیِ خود، راههای کنترل این احساسات و بروز صحیح و سودمند آنها را یاد گرفتهاند و از همین الطاف الهی که در اختیار زنان قرار داده شده است، برای حفظ و زیبایی و استحکام روابط خانوادگی، بهرهی کافی و وافی را میبرند.
آموزش رسما تعطیل است!
بنابراین، نبود آموزشهای صحیح و به موقع خانوادگی و اجتماعی در مورد تمامی زمینههای مرتبط با حجاب برای دختران نوجوان و جوان در دو دهه اخیر توانسته است به پیروی نسلهای جدید انقلاب از احساسات درونی میدان دهد و بر گسترش روزافزون و قارچ گونه بدحجابی دامن زند. حتی تدابیر آموزشی و فرهنگی حکومت اسلامی باید به گونهای باشد که تأثیرات خانوادههای غیرمعتقد یا ناآگاه را خنثی نماید. زیرا تمایلات طبیعی انسانها تنها در پرتو فرهنگ و نظام ارزشی جامعه شکل و جهت مییابد و در مجاری صحیح و سودمند آن جلوهگر میشود. افزون بر نظریات روانکاوی، برخی از نظریات روانشناسی اجتماعی نیز میتواند در ریشهیابی بدحجابی استفاده شود.
مهمترین مفاهیم مطرح در روانشناسی اجتماعی که میتواند به طور مؤثر در ریشهیابی بدحجابی مورد استفاده قرار گیرد؛ مفاهیم کنترلهای درونی و بیرونی، جامعهپذیری، تقلید و الگوسازی است. نظریه کنترل اجتماعی از نظریات مطرح در روانشناسی رفتاری است و بر این پیش فرض استوار است که برای کاستن از تمایل به کجرفتاری باید همه افراد کنترل شوند.
این نظریه رفتار انحرافی را عمومی و جهانشمول دانسته و آن را نتیجه کارکرد ضعیف سازوکارهای کنترل اجتماعی و کنترلهای شخصی و درونی میداند. کنترلهای اجتماعی از کنترلهای رسمی نظیر قوانین و کنترلهای غیررسمی همچون ضمانتهای اجتماعی (تذکر، توصیه، تمسخر، طرد، تهدید موقعیت و اعتبار اجتماعی و ... ) منتج میشوند و عوامل مؤثر بر کنترلهای شخصی و درونی؛ احساسات شخصی، خودپنداره، ناکامی، روانپریشی، اعتماد به نفس، وسواس، ترس، تنش، لذتجوییهای آنی و ... میباشند.
تضعیف مولفههای ایمانی درونی
به سبب وجود کنترلهای درونی است که برخی از افراد علیرغم وجود فرصت بروز رفتار انحرافی به سبب کنترلهای اجتماعی ضعیف، این رفتارها را انجام نمیدهند. برای نمونه میتوان به خانوادهها و به ویژه زنانی اشاره داشت که در دوران قبل از انقلاب، با وجود موقعیتهای بدحجابی و به طور کلی فساد و بزهکاری، مرتکب چنین رفتارهایی نمیشدند و حتی بسیاری از این بانوان، در زمان کشف حجاب توسط رضاخان تا مدتهای مدیدی از منزل خود خارج نشدند.
اگرچه تحقیقات تجربی بازدارندههای شخصی و درونی را در رفتار انحرافی مؤثر میداند، ولی در شرایطی که عوامل اجتماعی و محیطی نظیر خانواده، مدرسه و گروههای همسالان فعال هستند، عوامل درونی و شخصی به تنهایی قادر به کنترل رفتار فرد نیستند. از عوامل مؤثر بر افزایش بدحجابی، ضعف کنترلهای درونی و اجتماعی(رسمی و غیررسمی) است. در وجود این ضعف نیز نبود آموزشهای هدفمند و سیستمی بسیار مؤثر است. میتوان با ارتقای سطح محتوایی و اجرایی مراکز فرهنگی و آموزشی در ایجاد شخصیتهای سالم و با قدرت خودکنترلی بالا اقدام کرد و از سوی دیگر با افزایش کنترلهای اجتماعی، برای افراد بدحجاب این احساس را ایجاد کرد که در برخورداری از امکانات اجتماعی با مشکلات اساسی روبهرو هستند و باید حوزههای شخصی اعتقادات خویش را از فعالیتهای اجتماعیشان تفکیک کنند.
ویترینی مملو از بدحجابی ترویجی
از دیگر نظریات مطرح در روانشناسی اجتماعی که به طور مؤثر در ریشهیابی گسترش بدحجابی میتوان مورد استفاده قرار داد، نظریههای یادگیری اجتماعی- شامل نظریه همنشینی افتراقی و نظریه تقلید- است. بر اساس این نظریه، بدحجابی رفتاری است که در فرآیند رابطه با افراد دیگر، با کمک فرآیند الگوسازی و از راه مشاهده و تقلید به خصوص در گروههای کوچک (تصادفی و آگاهانه) آموخته میشود. انتخاب الگوی یادگیری توسط شخص، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر سن، جنس و موقعیت اجتماعی است. پژوهشهایی که در مورد بیحجابی انجام شده است، تأثیر عنصر تقلید و الگوبرداری بر گسترش بدحجابی را به خوبی آشکار میسازد. نتایج پژوهشهایی در این زمینه نشان میدهد که نوع پوشش مادر و خواهران با نوع پوشش دختران همبستگی دارد. همچنین این پژوهشها نشان میدهد که دختران در زمینه حجاب، بیشترین الگوگیری را از اعضای خانوده خود دارند. از دیگر نتایج این پژوهش که البته بسیار تأسفبرانگیز است، این نتیجه است که؛ با افزایش میزان استفاده از رسانههای جمعی و کالاهای فرهنگی، نگرش افراد به حجاب، منفیتر میشود.
این نتیجه به وضوح نشان میدهد که متأسفانه در حال حاضر رسانههای جمعی و کالاهای فرهنگی موجود در جامعه ما در ایجاد الگو برای افزایش بدحجابی و کاهش علاقه در جوانان و نوجوانان به ویژه دانشجویان نسبت به حجاب بسیار موفق عمل میکنند! همین امر نیز از مهمترین ریشههای روانی و اجتماعیِ بدحجابی به شمار میرود.
حفظ ارزشهای جامعه و انتقال فرهنگی از نسلی به نسل دیگر، بدون تأکید بر ابزار تقلید امکانپذیر نیست. میتوان از تقلید به عنوان ابزاری کارآمد در راستای جامعهپذیری مفید و سازنده بهره جست به شرط آنکه اسوهها و الگوهای دینی و فرهنگی خویش را به نسل بعد معرفی کنیم. حضور نمونهها و سرمشقهای شایسته در زندگی به عنوان محرکهایی جهت دهنده و مثبت مورد تأکید قرآن کریم است تا از حضور محرکهای بازدارنده و منفی بکاهد.
نتایج بحث
حجاب، کلید تعدیل تمایلات جنسی و کنترل فضای ارزشی در جامعه است و از سوی دیگر، بدحجابی از مهمترین ابزار در راستای اضمحلال فرهنگ و در نتیجه هویت دینی یک جامعه است. زیرا منجر به افزایش و گسترش لذتهای جنسی خارج از محیط خانواده، به عرصه اجتماع شده و به صورت مستقیم انحرافات اخلاقی را گسترش میدهد. اسلام، زن را موجودی متفکر و فعال میبیند که التزام به پوشش اسلامی بهترین زمینه را برای امنیت فعالیت او فراهم میآورد. مهمترین ریشههای اجتماعی و روانی بدحجابی را میتوان چنین برشمرد: «کاهش وابستگی، تعهد، اعتقاد و آگاهی در زمینه حجاب، کنترل اجتماعی ضعیف، تبعیت بدحجابان از اصل لذت به دلیل کاستی در تربیت دینی، تأثیر یادگیری اجتماعی و نوع الگوهای خانوادگی و اجتماعی ارائه شده به نوجوانان و جوانان، نقص جدّی در کالاهای فرهنگی کشور و ... .»
چه باید کرد؟
- مشخص ساختن حدود شرعی حجاب و ارائه تعریف جامع و مشخص از بدحجابی در کتب درسی و دیگر منابع آموزشی در دسترس نوجوانان و خانوادهها؛
- تلاش برای انتقال فرهنگ حجاب از راه سازمانهای فرهنگی و رسانههای جمعی. باید به تبیین و تشریح آثار مثبت و کارکردهای فردی و اجتماعی حجاب و نیز آثار منفی بدحجابی و افشای سیاستهای تهاجمی دشمنان اقدام کرد؛
- برنامهریزی دقیق برای مدارس، دانشگاهها و خوابگاههای دخترانه به منظور تبیین حجاب، به وسیله مبلّغان آگاه، جوان، توانا، خوش اخلاق و با قدرت بیان مناسب.
- غنیسازی اوقات فراغت دختران و زنان در جهت تخلیه هیجانهای درونی و افزایش آگاهی؛
- فرهنگسازی ازدواج آسان و ایجاد امکان ازدواج بههنگام جوانان؛
- آگاهسازی مستمر و علمی جامعه پیرامون جوانب مختلف حجاب و بدحجابی از راه رسانه ملی؛
- الگوسازیِ حجاب و عفاف از راههای مختلف به ویژه رسانه ملی برای نسل جوان و رفع تناقضهای الگویی موجود در این زمینه. منظور از تناقضهای الگویی، وجود تفاوتهای عمیق و متناقض میان الگوهای نظری و دینی و الگوهای عملی و در دسترس است. آنچه امروزه در محافل دینی و عمدتاً حوزوی مطرح است، تأکید بر ابعاد وجودی حضرت زهرا(سلاماللهعلیه) به عنوان برترین الگوی زنان عالم است. اما الگوهای عملی مطرح در زمینه حجاب و عفاف مانند آموزگاران، اساتید و شخصیتهای مشهور تلویزیونی و سینمایی؛ در تناقض آشکار با الگوهای مذهبی قرار داشته و مسیری متفاوت را فرا روی پیروان و دوستداران خویش قرار میدهند!
- به دلیل اثرپذیری غیرقابل انکار و بالای تودههای مردم از هنرپیشههای تلویزیونی و سینمایی، برای جلوگیری از افزایش معضل بدحجابی و پیشگیری از ایجاد یک بحران اعتقادی و فرهنگی در جامعه، لازم است نظارت جدّی و آگاهانهای در این زمینه وجود داشته باشد؛
- ارتقای ساختارهای نظارتی و کنترلی رسمی و غیررسمی در سطح جامعه و برنامهریزی مناسب برای بهرهگیری از مشارکت جمعی در حل این معضل اجتماعی؛
- کنترل مفاسد اخلاقی و ابتذال در پوشش و آرایش در سازمانهای دولتی و خصوصی؛
- کنترل اختلاط غیراسلامی زن و مرد از راه نظارت بر تولیدات رسانههای تصویری و همچنین اماکن عمومی؛
- تولید و عرضه لباسهای مناسب و زیبا، با توجه به سلایق متفاوت موجود در جامعه؛
- پاسخگویی به شبهات مربوط به پوشش و ضرورتهای آن؛
- تقویت حس مسئولیت والدین در برابر فرزندان و آموزش شیوه نظارت و کنترل روشمند آنان؛
- بهسازی محصولات فرهنگی به ویژه کتابها، نشریات، فیلمها و مجموعههای تلویزیونی، برنامههای رایانهای و ... و نیز نظارت و کنترل جدّی بر گلوگاههای ورودی محصولات فرهنگی به کشور؛
- برخورد قاطع با متخلفان و مهرههای اصلی فساد و ابتذال با استفاده از اصلاح قوانین و تعریف راهکارهای مؤثر در این زمینه؛
- ارتقای سطح تأثیر مراکز فرهنگی دانشآموزی در زمینه حجاب و عفاف، از راه تعریف اهدافی ویژه در اینباره، تخصیص بودجه لازم و استفاده از عناصر متخصص و کارآمد.
در شرایط کنونی تنوع آسیبهای اجتماعی در کشور بسیار بالاست و یکی ازآسیبهای اجتماعی گرایش زنان و دختران به سیگار کشیدن است.
در شرایط کنونی تنوع آسیب های اجتماعی در کشور بسیار بالاست و یکی از انواع آسیب های اجتماعی گرایش زنان و دختران به سیگار کشیدن است، جمعیت جوان کشور ما در سال های اخیر در معرض برخی آسیب ها قرار گرفته است. آسیب هایی که ناشی از عوامل مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... است.یکی از این آسیب ها گرایش فزاینده به مصرف سیگار است. مصرف سیگار معضل جدیدی است که به ویژه زنان جوان را به خود مبتلا کرده است و بیم آن می رود رواج گسترده این ماده دخانی این قشر از جامعه را با مشکلات جدی مواجه سازد.در چند سال قبل سیگار کشیدن زنان و دختران یک تابو در اجتماع بود و اگر بود در محلی خلوت و دور از چشم اغیار بود، اما امروز اگر شما در مکان های عمومی دقت کنید، بعضا شاهد دختران سیگارکشی هستید که با جسارت تمام در مکان های عمومی مشغول کشیدن سیگار هستند و اصلا شرمی در نگاهشان و حرکاتشان به چشم نمی خورد! چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینگونه سیکار کشیدن یک ژست اجتماعی شده است چرا امروز بسیاری از رفتارهای نابهنجار، بهنجار شده است؟ اینها و ده ها سوال دیگر بعضا سوالاتی است که ممکن است از ذهن هرکدام از ما بگذرد؟ و اساس به نظر می رسد طبق آمارها میزان سیگار کشیدن دختران 5 برابر افزایش پیدا کرده است؟
به نظر می رسد، در شرایط کنونی، یکی از معضلات امروز جامعه ما، گسترش روزافزون استفاده از دخانیات به ویژه سیگار در میان عامه مردم و به خصوص دختران و زنان جوان است. مصرف فراوان این ماده در جامعه از مصائبی است که کشور ما با آن دست و پنجه نرم می کند. افزایش مصرف سیگار و دخانیات در میان دختران و زنان و همچنین عادی شدن این موضوع در جامعه جدید، زنگ خطری جدی به شمار می رود و رفتاری آسیب زا تلقی می شود، به طوری که برخی از این جوانان به عضو ثابت قلیان سراها، سفره خانه ها و کافه ها تبدیل شده اند.اما آنچه بیش از این حائز اهمیت و توجه صدچندان است، رشد مصرف سیگار در میان زنان و دختران جوان است و «سیگار کشیدن» یکی از اشکال استفاده از مواد دخانی محسوب می شود که امروزه در جامعه به ویژه در میان جوانان با سرعت بالایی در حال گسترش است. سیگار کشیدن هم به دلیل مضرات ذاتی که دارد و هم به دلیل اینکه موجب تسهیل روی آوردن افراد به سیار مواد دخانی نظیر مواد مخدر و افیونی می شود، موضوعی بسیار چالش برانگیز برای سلامت جامعه است و این در حالی ست که هزاره سوم میلادی در شرایطی آغاز می شود که جوامع انسانی با مشکلات عدیده ای در بخش های مختلف رو به رو هستند.
از جمله این مشکلات موضوع تغییرات اجتماعی و پیامدهای آن در ابعاد روانی- اجتماعی انسان است. پیشرفت و توسعه اجتماعی علیرغم آنکه تسهیلات بسیار و نقاط مثبت فراوانی به همراه دارد، موجب تغییرات در نظام ارزش ها، هنجارها، سنت ها و سایر عناصر اجتماعی و فرهنگی است، هرچند که سرعت تغییر هنجارهای اجتماعی و فرهنگی در آن کم و چنین تغییری نامحسوس باشد.
در ربع قرن اخیر نیز حضور زنان در عرصه های علمی و آموزشی، مجامع دولتی، نهادهای مدنی و مشاغل آزاد (فروشندگی، رانندگی و حتی معاملات اقتصادی و جز آن) باعث پررنگ تر شدن حضور آنها در اجتماع شده است. در کشور ایران در عین وجود موانع ساختاری، وضعیت تحصیلی زنان تا حد قابل توجهی به استقبال مالی و پایگاه اجتماعی دست یافته اند، به گونه ای که بخشی از آنها دیگر نیازی به تخصیص نفقه مرد ندارند. لذا این حضور و تحولات چه بسا موجب تغییراتی در گرایش های اجتماعی زنان بشود. پدیده استعمال دخانیات در میان زنان جوان شهر تهران یکی از معضلات اجتماعی است که در این یادداشت به نقد و بررسی آن پرداخته می شود.
در پاسخ به سوالات فوق که در سطور بالا مطرح شد و بررسی افزایش پنج برابری به نظر می رسد، سیگار کشیدن زنان جوان، تحت تاثیر عواملی اجتماعی و نیز به مدد تبلیغات هوشمندانه شرکت های دخانیاتی و البته در غیاب اقدامات فرهنگی و جهت گرایانه مسئولان امر، کم کم به سمتی می رود که نه تنها زشتی خود را از دست می دهد، که به نوعی ژست روشنفکری، مد اجتماعی و کلاس اجتماعی بدل می شود و بیم آن می رود که در آینده ای نه چندان دور این نابهنجاری به عنوان یک هنجار در جامعه پذیرفته می شود.طبق گفته رییس اداره کل سلامت شهرداری تهران، براساس تحقیقات انجام شده در مناطق شمالی تهران درصد گرایش خانم ها به سیگار چند برابر مناطق پایین شهر است که این یک تهدید برای این مناطق محسوب می شود. براساس آمارها نسبت سالمندان در مناطق 3 و 6 چند برابر مناطق جنوبی است و براساس تحقیقات انجام شده سیگار یکی از عوامل مهم در پیری زودرس در زنان است. زندگی بانوان در کلان شهر تهران به دلایل مختلف با مخاطرات بسیاری همراه است. بانوان به دلایل زیست شناختی، روانشناختی و اجتماعی همواره بیشتر از مردان در معرض آسیب های اجتماعی قرار دارند. شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی جامعه این موضوع را تشدید می کند.گفتنی است، نتایج پژوهش های مختلف حاکی از آن است که مصرف سیگار در بین زنان و دختران در سطح شهر تهران دارای عللی اجتماعی است که متغیرهایی مانند هنجارشکنی، رهایی از فشار عصبی، تبعیت از مد و سیگاری بودن همسر بر آن موثرند.
از آنجا که استعمال دخانیات همچون سیگار و قلیان زمینه را برای روی آوردن افراد به ویژه نسل جوان به مواد مخدر فراهم می آورد، مصرف قلیان و سیگار را می توان زنگ خطری برای گرایش زنان به مواد افیونی قلمداد کرد. همچنین این تحقیقات نشان می دهد که عواملی همچون افزایش میزان اعتقادات دینی، وضعیت تاهل و نگرش منفی نسبت به مصرف سیگار کاهش گرایش به مصرف سیگار را به دنبال دارد. در بررسی رویکردهای جامعه شناختی در تحلیل عوامل نظری، به شرح چند نظریه برای تحلیل بیشتر می پردازیم.
در نظریه انحرافات، مرتون بین اهداف و راه های رسیدن به اهداف تفاوت قائل می شود. به نر می رسد بخشی از زنانی که به سیگار گرایش پیدا می کنند، برای تفریح و یا تامین لذت و کسب آرامش به راه های نامتعارف و کجروانه که همان استعمال سیگار است، متوسل می شوند و میان این هدف ها و وسایل رسیدن به آنها ارتباط به هنجار برقرار نمی کنند و برای رسیدن به اهدافشان که بجشی از آنها نام برده شد، ابزار مواد دخانی را انتخاب می کنند.
در نظریه اختلال هنجاری (آنومی) دورکیم، بی هنجاری معرف وضعیتی است که چارچوب هنجاری موجود برای نسل یا نسل هایی در جامعه اعتبار خود را برای سازماندهی رفتار آنها از دست می دهد. به نظر می رسد دختران و زنان مبتلا به سیگار و دخانیات در جامعه با شرایطی رو به رو می شوند که دچار چندگانگی شده تو هنجاری پیشین جامعه پاسخگوی نیازهای آنها نخواهدبود. بنابراین آنها استعمال سیگار را که عموما پیش از این نزد جامعه و جوانان نامتعارف و نابهنجار بوده به عنوان رفتاری بهنجار می پذیرند و آن را عملی قبیح تصور نمی کنند.
این دو نظریه به نظریه فشار ساختاری مرتون وصل می شوند که چنین مطرح می کند که هرگونه فشار بر اعضای جامعه می تواند باعث زیر پا گذاشتن هنجارهای اجتماعی- فرهنگی توسط آنها شود.
در تحلیل بیشتر علل سیگار کشیدن در میان دختران:
1. به نظر می رسد مُد اجتماعی یکی از عوامل موثر در گرایش زنان جوان به مصرف سیگار است.
این بدین معنی است که بخش قابل توجهی از زنان جوان به خاطر دنباله روی از مد اجتماعی به کشیدن سیگار روی می آورند. این امر گویای این واقعیت است که هرگاه رفتاری در پهنه جامعه به مد تبدیل شود، اعضای جامعه به مضر بودن آن توجهی نمی کنند. برای آنها پیروی از مد مسلط در جامعه از اهمیتی بیشتر از حفظ سلامت آنها برخوردار است.
طبق نظر زیمل، مد امکان همنوایی را برای افرادی که خواهان پذیرفته شدن در میان سایر گروه های مردم هستند، فراهم می آورد. زنان جوان از سیگار کشیدن که در جامعه به مدی اجتماعی تبدیل شده، پیروی می کنند تا در میان اعضای مورد نظر جامعه بهتر پذیرفته شوند و بر حس انزوای اجتماعی خود غلبه کنند و احساس به روز بودن و همنوایی با دیگران را در خود زنده نگه دارند. «یکی مانند دیگران بودن» برای پیشینه مردم مدگرا حس خوشایندی است که آنان تصور می کنند از آن طریق از منزوی بودن و عقب ماندن از جامعه نجات پیدا می کنند. تایید این فرضیه درواقع تایید نظر زیمل درباره مد اجتماعی است.
2. به نظر می رسد وضعیت بی هنجاری یکی از عوامل موثر در گرایش زنان جوان به مصرف سیگار باشد.
در وضعیت بی هنجاری نوعی خلاء هنجاری بر جامعه حکمفرماست که در آن افراد برای تشخیص رفتار درست از غلط دچار تردید و سردرگمی هستند. هنجارهای پیشین اعتبار خود را برای سازماندهی رفتار و پایبندی افراد به آن هنجارها از دست داده اند. اما از آنجا که نظام هنجاری جدید به یکباره خلق نمی شود، فرد در این خلاء هنجاری ممکن است دست به اعمالی بزند که برای سلامتی اش مضر است. کشیدن سیگار یکی از این اعمال است، دورکیم در بحث خودکشی عنوان کرده که حتی در چنین وضعیتی امکان گرایش فرد به انواع رفتارهای آسیب زا وجود دارد.
تایید این فرضیه درواقع تایید دیدگاه دورکیم در خصوص آسیب زا بودن وضعیت بی هنجاری است که این وضعیت می تواند سبب سردرگمی هنجاری و زیر پا گذاشتن نظام هنجاری ای باشد که پیش از این در جامعه دارای اعتبار بودند.
3. به نظر می رسد انحراف (کج رفتاری) اجتماعی در گرایش زنان جوان به مصرف سیگار تاثیر دارد.
کسانی که از هر راهی برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند، ممکن است برای کسب لذت به کشیدن سیگار روی بیاورند. آنها ممکن است برای استفاده از سیگار بهانه ها یا دلایلی مطرح کنند، بدون آنکه به مضر بودن و آسیب زا بودن این عمل توجهی داشته باشند. درواقع آنها از انجام این کار هدفی دارند، اما وسیله ای که برای حصول به هدف خود برگزیده اند، آسیب زا و مضر است. این رفتار براساس نظریه مرتون نوعی انحراف اجتماعی است.
4. به نظر می رسد فشار ساختاری یکی از عوامل موثر در گرایش زنان جوان به مصرف سیگار است.
این یعنی اینکه فشار ساختاری یکی از عوامل موثر در گرایش زنان به مصرف سیگار است. اعضای جامعه در جریان زندگی روزمره خود دچار تنش و فشارهای مختلفی می شوند. این فشارها ممکن است از سوی نظام اجتماعی حاکم بر جامعه به افراد وارد شود. مشکلاتی مانند بیکاری، فقر و انواع محرومیت ها که از سوی جامعه به فرد وارد می آید یا هر آن وضعیت نامطلوبی که در جامعه برای افراد به مثابه یک فشار عمل می کند می تواند باعث شود که فرد برای رهایی از آنها به کشیدن سیگار روی آورد، به این امید که سیگار بتواند این فشارها را کاهش دهد.
در تحلیل نهایی، استعمال سیگار پدیده ای است که در سال های اخیر در رده های سنی در میان دختران و نوجوانان و در مناطق مختلف و متعدد کشور گسترش یافته است. در بررسی دلایل گسترش سیگار در میان دختران، علاوه بر دلایل فوق، شاید بتوان به ستیز اجتماعی زنان علیه ساختارهای متصلب اجتماعی هم اشاره کرد، زمانی که دختران جوان از طرق سالم نمی توانند به اوقات فراغت سالم و مفید بپردازند، در فضاهای بسته و زیرزمینی و امروز هم در فضاهای عمومی شاهد گسترش رفتارهای آسیب زای زنان و دختران جوان در اجتماع هستیم.
پدیده کودکان خیابانی یکی از پدیدههای اجتماعی است که امروزه متخصصان مددکاری و علوم اجتماعی در ایران به آن میپردازند.
این پدیده معلولی از عوامل گوناگون و درهم پیچیده اجتماعی و اقتصادی است که اگر به نحو شایستهای مورد بررسی و توجه قرار نگیرد، میتواند اثرات زیان بخش و غیرقابل جبرانی را در ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، فردی، اجتماعی، خانوادگی و انسانی بر پیکره جامعه تحمیل کند. در حال حاضر تهران بیشترین تعداد کودکان خیابانی را در خود جای داده است ولی زمینه گسترش این معضل در شهرهای دیگر از جمله مشهد و قم نیز وجود دارد. در عین حال مراکز استانهای گلستان، لرستان، فارس و خوزستان تعداد زیادی از این کودکان را در خود جای دادهاند.
بنابراین ضروری است به این پدیده در مباحث اجتماعی پرداخته شود و شناخت و آگاهی لازم در این زمینه به دست آید تا بتوان لااقل در کاهش یا بهبود وضعیت این کودکان تلاش کرد. در این زمینه از نظریه بیسازمانی اجتماعی استفاده کرده و با توجه به آن، علل اجتماعی، اقتصادی و آشفتگیهای خانوادگی مؤثر بر این پدیده را مورد بررسی قرار دادهایم.بررسیها نشان میدهند که درباره مسائل اجتماعی، نظریه آسیبشناسی اجتماعی نمیتواند ریشههای پیدایش مسئله کودکان خیابانی را به خوبی تبیین کند. نظریه آسیبشناسی اجتماعی بر آسیبها و انحرافات اجتماعی بهویژه بر آسیبدیدگان و منحرفان اجتماعی تمرکز دارد، در حالی که پدیده کودکان خیابانی یک مسئله اجتماعی است. این نظریه به ناتوانی افراد و گروههای خاص در تطبیق و همنوایی با هنجارهای جامعه تأکید میکند، لذا این نظریه به جای توجه به ساختارها، شرایط اقتصادی– اجتماعی، هنجارها، قواعد و سنتهای جامعه در پیدایش مسائل اجتماعی، بیشتر ریشه مسائل اجتماعی را در ویژگیهای روانی - اخلاقی افراد و گروههای خاص و رفتارهای آنها جستوجو میکند.اما نظریههای بیسازمانی اجتماعی ( نظریه آنومی مرتون و نظریه عدمتعادل ساختاری پارسونز و نیزبت) در بررسی مسائل و آسیبهای اجتماعی به شرایطی که منجر به ازهمگسیختگی، ضعف و تناقض و ناکارآمدی قواعد، هنجارها و ساختهای اجتماعی میشوند و عدمتعادل ساختاری و ضعف انسجام اجتماعی را بهوجود میآورند، توجه دارند. این نظریهها بر خلاف نظریه آسیبشناسی اجتماعی، بر واحدهای تحلیل بزرگتری همچون ساختارها، نظامها، نهادها، گروهها و اقشار اجتماعی یا خردهنظامها و نهادهای جامعه با تغییرات اجتماعی و محیطی سریع میشوند و عدمتعادل ساختاری را بهوجود میآورند، در پیدایش آسیبها و مسائل اجتماعی مد نظر دارد.در نتیجه این جامعه است که از طریق شکاف و نارسایی بین اهداف مقبول خود و روشهای مقبول رسیدن به آن اهداف، فشار عظیمی را بر گروه مردم وارد کرده و آنها را به جای همنوایی وادار به کجروی میکند.درصورتی که اهداف و ارزشهای فرهنگی، شخصی بوده و راههای صحیح رسیدن به آنها در جامعه موجود باشد، سازگاری و همنوایی فرد و جامعه به نوعی به سلامت جامعه میانجامد و ناهنجاریها را به حداقل میرساند. درصورتی که اهداف فرهنگی شخصی نباشد، اما به راههای رسیدن به آن تأکید شود، نوعی سنتگرایی حاکم میشود. عدموجود اهداف و همچنین وسایل رسیدن به آنها و ناهمگونی بین این دو منجر به بروز انزواطلبی در افراد میشود و آنان را وادار به عقب نشینی میکند.طغیان و شورش زمانی رخ میدهد که اهداف فرهنگی و وسایل رسیدن به آن اهداف نزد عدهای طرد شده و به جمع تسری مییابد و بهصورت طغیان و شورش و در مواردی انقلاب بروز میکند. نوآوری زمانی رخ میدهد که مردم اهداف مقبول را پذیرفتهاند ولی جهت رسیدن به آن اهداف به ابزارهای غیرمقبول متوسل میشوند.به زعم مرتون اعضای قشرهای پایین اجتماعی به احتمال زیاد نمیتوانند از مسیرها و راههای عادی مورد قبول جامعه موفق شوند یا حداقل نیازهای ممکن خود را رفع کنند، لذا به انحراف گرایش پیدا میکنند. یکی از انواع این انحرافات نیز بهصورت پدیده کودکان خیابانی بروز میکند.
نیاز به امنیت و آرامش خانوادگی، نیاز به احساس هویت، استفاده از امکانات تحصیلی، مورد توجه بودن در محیط منزل و خارج از منزل، احساس امنیت مادی، داشتن اعتقادات و تعلقات مذهبی و پذیرفته شدن در گروههای اجتماعی مناسب اهداف و ارزشهایی است که باعث میشود فرد برای رسیدن به آنها تلاش کند و درصورت نبود وسایل و راههای رسیدن، راهایی را انتخاب کند که از دید جامعه و اجتماع پذیرفته نبوده و نوعی ناهنجاری یا انحراف محسوب میشود.
تئوریها و فرضیاتی که مسئله کودکان خیابانی را ناشی از ناتوانیها، نقایص و کمبودهای خانوادگی در انجام مسئولیتها و کارکردهای آن میدانند یا دیدگاههایی که براساس نظریه فرهنگ فقر و فرضیات مبتنی بر این نظریه از قبیل فرضیه ناتوانی آموخته شده و فرضیه محرومیت ناکامی، رفتار مجرمانه، خود تخریبی و ویژگیهای خرده فرهنگ فقر از قبیل تقدیرگرایی، وابستگی، خود کم بینی، ناامیدی و... ناگزیر بودن فرایند خیابانی شدن کودکان را نوعی الگوی انطباق و سازگاری خانواده فقیر، مهاجر، گسیخته و حاشیه نشین با فقر مطلق شهری و مواجهه با تغییرات اقتصادی و اجتماعی نامتوازن در یک نظام نابرابر میدانند، متأثر از این دیدگاه کارکردگرایانه و بیسازمانی اجتماعی هستند.
نظریه بیسازمانی اجتماعی نسبت بهنظریه آسیبشناسی از اهمیت بیشتری برای توضیح مسئله کودکان خیابانی در ایران برخوردار است. طبق این نظریه میتوان فرض کرد که کودکان خیابانی انعکاسی از شرایط زیست اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی اقشار تهیدست و آسیبپذیر حاشیهنشین هستند که نتوانستهاند در جهت تحولات اجتماعی، حداقل دو دهه ایران انطباق یابند.ادوین ساتر لند معتقد است که رفتار انحرافی مثل سایر رفتارهای اجتماعی از طریق پیوستگی و ارتباط با دیگران، انگیزهها و گرایشها و ارزشهای انحرافی فرا گرفته میشوند.بنابراین کودک خیابانی نهتنها بهدلیل فقر و از همگسیختگی خانواده و مسائل و مشکلات روانی و اجتماعی راه انحراف را انتخاب کرده بلکه بهعلت سن کم و در مواجهه با افراد منحرف دیگر و تماس با کجروان و کودکان خیابانیای که در اطراف او فراوانند و تماسهای زیادی که بهعلت بیتوجهی و عدم تمرکز خانواده بر او، با دیگران برقرار میشود و محیطهایی که کجروان بیشتری را در مقایسه با همنوایان در خود جای داده است، همگی در بروز پدیده کودکان خیابانی بهعنوان یک انحراف اجتماعی دخیل هستند.
عوامل مهم در پیدایش کودکان خیابانی:
1- عوامل اجتماعی
الف) فقر و عدمتوزیع عادلانه ثروت
کشورهای در حال توسعه که براساس شاخصهای فقر انسانی از نظر توانایی بقا، آموزشوپرورش و استانداردهای زندگی در پایینتر از حد مقیاس قرار دارند، بیشترین تعداد کودکان خیابانی را بهخود اختصاص میدهند. افزایش بیخانمانی در کشورهای صنعتی نیز حکایت از فقر و نابرابری در دستیابی به امکانات موجود در جامعه دارد. براساس آمار یونیسف از هر کودک در بعضی از کشورهای صنعتی بیش از یک نفر در خانوادههای زیر خط فقر زندگی میکنند.
ب) عدمسیاستگذاری دولتها در زمینه کنترل جمعیت
ما چنین تجربه ناخوشایندی را در ایران داشتهایم. جمعیت ایران در فاصله زمانی40سال بیش از 3برابر افزایش داشت. جمعیت 19میلیون نفری ایران در سال1335 در سال1375 به بیش از 60 میلیون نفر افزایش داشت. میزان رشد جمعیت در دهههای مذکور بالاترین نرخهای رشد جمعیت در جهان بوده است.
در فاصله سالهای 1365 تا 1375 نرخ رشد جمعیت بالغ بر 456/3درصد معادل دو برابر نرخ رشد جمعیت جهانی بوده است. رشد غیرمتعارف جمعیت در یک مقطع زمانی به تأثیر عدمکفایت امکانات جامعه دامن میزند.
ج) سیاستگذاری نادرست دولتها بهویژه در رسیدن به تکنولوژی اتمی یا نظامی
این سیاستگذاری منجر به کاهش خدمات اجتماعی یا رفاهی میشود. با بررسی نظامهای سیاسی کشورهای دارای کودکان خیابانی درمییابیم که اغلب دولتهای این کشورها، دولت سیاسی محسوب میشوند نه دولتهای رفاهی. هدایت سرمایههای جامعه به سوی طرحهای نظامی و اتمی بهخصوص در کشورهای در حال توسعه میتواند با کاهش خدمات رفاهی همراه شود.
د) بیتفاوتی نسبت به اشتغال کودکان و عادی شدن کار کودکان در جامعه
ه) بحرانهای اقتصادی و اجتماعی مثل فروپاشی بلوک شرق
و) جنگ یا اغتشاشات داخلی
ز) مهاجرتهای ملی (درون مرزی). در ایران جنگ به تأثیرپذیری جامعه از سنتی به صنعتی و مهاجرتهای ناشی از آن دامن زد.
ن) مهاجرتهای بینالمللی بهخصوص در ایران مهاجرت افغانها مهمترین جنبه مهاجرتهای بینالمللی و پیوند آن با خیابانی شدن کودکان محسوب میشود.
2- عوامل خانوادگی
علاوه بر فقر اقتصادی خانواده موارد زیر بهعنوان عوامل خانوادگی مؤثر بر خیابانی شدن کودکان اشاره دارد: جمعیت زیاد، بیسوادی یا کم سوادی خانواده، فوت یا جدایی والدین، ازدواج مجدد آنان و روابط نامشروع( این مورد در آفریقا بسیار شایع است)، معلولیت، بیماری یا معلولیت والدین، اعتیاد والدین، بزهکار بودن یکی از اعضای خانواده، درگیری و وجود بحثهای مداوم والدین با یکدیگر، کودک آزاری (آزار جنسی، هیجانی- عاطفی، غفلت و عدممراقبت)، سختگیری نسبت به کودکان و رها کردن آنها در خیابان بهویژه تأثیر عمده در کارتن خواب شدن کودکان دارد.
خانوادههای دچار تشنج از مهمترین عوامل خیابانی شدن کودکان هستند. کودکی که در خانواده فقیر زندگی میکند، به ناچار باید برای بقای خود و خانوادهاش در خیابان به سختی کار کند و کودکی که در خانوادهای به سر میبرد که بهدلیل عدمامنیت و عشق و محبت دچار تشنج است، زندگی خیابانی را با وجود وضعیت دشوار آن بر چنین وضعیتی ترجیح میدهد.کودکان خیابانی معمولا در خیابان به سر میبرند. آنها برای احساس امنیت بیشتر به کسانی روی میآورند که تجربه خیابانی بودن را دارند. این کودکان از حمایت خانواده در خیابان بیبهرهاند از اینرو به گروههای خیابانی میپیوندند و در این گروهها معنویت خود را جستوجو میکنند و کودک بهتدریج با ارزشها، هنجارها و اخلاق خیابانی آشنا میشود.این کودکان طرز لباس پوشیدن ویژهای دارند. هرچه کودک کم سنتر باشد، ژولیدهتر و کثیفتر است زیرا مردم معمولا به کودکان آراسته و تمیز کمک نمیکنند. آنها به مرور زمان لهجه خیابانی را میآموزند. این زبان وسیلهای برای ارتباط با سایر کودکان کارتن خواب است که به مرور حتی در برقراری ارتباط با سایر افراد جامعه نیز به کار میرود.
پیوند ظهور پدیده کودکان خیابانی با صنعتی شدن
اگر چه معمولا ساخت موتور بخار مبنای پایان کامل رنسانس، آغاز صنعتیشدن و تحول اساسی در شئون زندگی شهری شمرده میشود اما بهنظر میآید در حوزه علوم اجتماعی و حتی فرهنگ بتوان این مبنای تحول را غلبه بشر بر بیماریهای ساده ولی مرگ آور و در نتیجه تغییرات جمعیتی و به تعویق انداختن مرگومیر انسانها دانست.
در کشورهای غربی پیشرفتهای صنعتی و توسعه اقتصادی هیچگاه از رشد جمعیت چندان عقب نماند اما در کشورهای توسعه نیافته سنت همیشه نماینده الگوهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی موجود در حافظه تاریخی مردمان آن کشور و مدرنیته مجموعهای از پدیدههای جدید، غیربومی و ناآشنا در زمینههای بسیار متنوع بوده است. این برداشت، ناگزیر سنت و مدرنیته را در این کشورها بهطور مداوم دو نیرو و پدیده متعارض نمایش میدهد، در حالی که در فرایندهای توسعه تاریخی در کشورهای صنعتی و توسعهیافته کنونی لزوما چنین تعارضی وجود نداشته است. مدرنیته صنعتی و فرایندهای نوسازی و بازبینی فرهنگی – اجتماعی در غرب از درون سنت و در کشورهای در حال توسعه بهصورتی ناقص از راه مرزهای خاکی، دریایی و هوایی وارد شده است.عدمتوازن و هم ردیفی رشد جمعیت با دیگر مؤلفهها مانند شاخصهای توسعه صنعتی، اقتصادی و سیاسی در کشورهای در حال توسعه از جمله ایران بیش از هر چیز موجب خلق مشکلات و آسیبهای اجتماعی شده است؛ مشکلاتی که غالبا ریشه در عدمتناسب رشد جمعیت، رشد اقتصادی و تغییرات فرهنگی دارند.جامعه ایرانی بهخصوص در زمینه رشد اقتصادی و اجتماعی تحولهای ساختاری ناشی از برخورد با نظام سرمایهداری جهانی، سبب تحولهای ناهنجاری در سه رکن اصلی جامعه یعنی نظام ایل نشینی، نظام دهنشینی و نظام شهرنشینی شده و شهرنشینی شتابان و ناهمگونی را (در چارچوب اقتصادی مختصر) به ارمغان آوردهاند. شهرنشینی شتابان و ناهمگونی به ایجاد سلسله مراتب همگون شهری که از قاعده و اندازه و رتبه پیروی میکند، منجر شده و بزرگ سری یا ماکروسفالی شهری در سطح کل کشور و در مقیاس استانی را واقعیت بخشیده است، بهطوری که نزدیک به یکچهارم جمعیت کشور در شعاع مرکز تا 50 کیلومتری تهران استقرار یافتهاند. چنین الگوی شهری شدنی بدون تردید، یکی از برجستهترین مسائل اجتماعی جامعه ایران معاصر است که خود به دهها معضل جدی اجتماعی دیگر جان میبخشد.
از نظر سیر تحول، جمعیت ایران در مرحله سومگذار جمعیتی قرار گرفته و هنوز راه طولانیای پیش رو دارد تا به مرحله تعادل آگاهانه برسد. پس از پیادهسازی برنامههای مکتب آمریکایی نوسازی (مدل توسعهای مارشال) و القای توسعه فقط در سایه صنعتی شدن در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در بسیاری از کشورهای جهان، نظام حاکم ایران نیز مانند کشورهای دیگر در حال توسعه با ایجاد انقلاب سفید و اصلاحات ارضی روند مهاجرت از روستا به شهر را شدت بخشید. با دست یافتن به اهداف انقلاب سفید و پیچیده شدن طومار صادرات کشاورزی، اتکای اقتصاد به در آمدهای صنعتی افزایش یافت، این اتکا نه به صادرات فراوردههای نفتی که به نفت خام بود.
این مبنای بدوی رشد اقتصادی و اعطای اجازه افزایش صادرات نفت خام کشور از سوی حاکمان جدید نفت به پیدا شدن درآمدهای کلان از یک مجرا، بدون توسعه و با زندگی صنعتی ختم شد. انحصار درآمد و عدمتوزیع آن نیز رویدادی طبیعی و قابل پیشبینی بود؛ پدیدهای که هنوز گریبانگیر کشور است. وجود پول سرشار در اقتصاد کشور در عین فقر شدید، رشد تضاد آن را نشان میدهد که حکایت از قبضه بودن درآمد در دست طبقهای ویژه و بسیار مرفه دارد.
در این وضعیت طبقه بسیار مرفه و بسیار فقیر در کشور ما نسبت به کشورهای توسعه یافته قشر بزرگتری از جامعه و تقریبا نیمی از آن را تشکیل میدهند، درصورتی که در کشورهای صنعتی معمولا تا 93 درصد مردم در قشر متوسط و برخوردار از رفاه نسبی طبقهبندی میشوند. در حقیقت قشر بسیار فقیر مستعدترین طبقه جامعه برای انتخاب شدن توسط آسیبهای اجتماعی است و درصد بالای این طبقه در کشور ما بهصورتی طبیعی و بدیهی آسیبهای اجتماعی را افزایش داده و پدیدههای ناموزون و آشکاری همچون کودکان خیابانی، اعتیاد، تکدیگری و... را مکرر و به تناوب در چشم شهروندان مینمایاند.