پدیده کودکان خیابانی یکی از پدیدههای اجتماعی است که امروزه متخصصان مددکاری و علوم اجتماعی در ایران به آن میپردازند.
این پدیده معلولی از عوامل گوناگون و درهم پیچیده اجتماعی و اقتصادی است که اگر به نحو شایستهای مورد بررسی و توجه قرار نگیرد، میتواند اثرات زیان بخش و غیرقابل جبرانی را در ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، فردی، اجتماعی، خانوادگی و انسانی بر پیکره جامعه تحمیل کند. در حال حاضر تهران بیشترین تعداد کودکان خیابانی را در خود جای داده است ولی زمینه گسترش این معضل در شهرهای دیگر از جمله مشهد و قم نیز وجود دارد. در عین حال مراکز استانهای گلستان، لرستان، فارس و خوزستان تعداد زیادی از این کودکان را در خود جای دادهاند.
بنابراین ضروری است به این پدیده در مباحث اجتماعی پرداخته شود و شناخت و آگاهی لازم در این زمینه به دست آید تا بتوان لااقل در کاهش یا بهبود وضعیت این کودکان تلاش کرد. در این زمینه از نظریه بیسازمانی اجتماعی استفاده کرده و با توجه به آن، علل اجتماعی، اقتصادی و آشفتگیهای خانوادگی مؤثر بر این پدیده را مورد بررسی قرار دادهایم.بررسیها نشان میدهند که درباره مسائل اجتماعی، نظریه آسیبشناسی اجتماعی نمیتواند ریشههای پیدایش مسئله کودکان خیابانی را به خوبی تبیین کند. نظریه آسیبشناسی اجتماعی بر آسیبها و انحرافات اجتماعی بهویژه بر آسیبدیدگان و منحرفان اجتماعی تمرکز دارد، در حالی که پدیده کودکان خیابانی یک مسئله اجتماعی است. این نظریه به ناتوانی افراد و گروههای خاص در تطبیق و همنوایی با هنجارهای جامعه تأکید میکند، لذا این نظریه به جای توجه به ساختارها، شرایط اقتصادی– اجتماعی، هنجارها، قواعد و سنتهای جامعه در پیدایش مسائل اجتماعی، بیشتر ریشه مسائل اجتماعی را در ویژگیهای روانی - اخلاقی افراد و گروههای خاص و رفتارهای آنها جستوجو میکند.اما نظریههای بیسازمانی اجتماعی ( نظریه آنومی مرتون و نظریه عدمتعادل ساختاری پارسونز و نیزبت) در بررسی مسائل و آسیبهای اجتماعی به شرایطی که منجر به ازهمگسیختگی، ضعف و تناقض و ناکارآمدی قواعد، هنجارها و ساختهای اجتماعی میشوند و عدمتعادل ساختاری و ضعف انسجام اجتماعی را بهوجود میآورند، توجه دارند. این نظریهها بر خلاف نظریه آسیبشناسی اجتماعی، بر واحدهای تحلیل بزرگتری همچون ساختارها، نظامها، نهادها، گروهها و اقشار اجتماعی یا خردهنظامها و نهادهای جامعه با تغییرات اجتماعی و محیطی سریع میشوند و عدمتعادل ساختاری را بهوجود میآورند، در پیدایش آسیبها و مسائل اجتماعی مد نظر دارد.در نتیجه این جامعه است که از طریق شکاف و نارسایی بین اهداف مقبول خود و روشهای مقبول رسیدن به آن اهداف، فشار عظیمی را بر گروه مردم وارد کرده و آنها را به جای همنوایی وادار به کجروی میکند.درصورتی که اهداف و ارزشهای فرهنگی، شخصی بوده و راههای صحیح رسیدن به آنها در جامعه موجود باشد، سازگاری و همنوایی فرد و جامعه به نوعی به سلامت جامعه میانجامد و ناهنجاریها را به حداقل میرساند. درصورتی که اهداف فرهنگی شخصی نباشد، اما به راههای رسیدن به آن تأکید شود، نوعی سنتگرایی حاکم میشود. عدموجود اهداف و همچنین وسایل رسیدن به آنها و ناهمگونی بین این دو منجر به بروز انزواطلبی در افراد میشود و آنان را وادار به عقب نشینی میکند.طغیان و شورش زمانی رخ میدهد که اهداف فرهنگی و وسایل رسیدن به آن اهداف نزد عدهای طرد شده و به جمع تسری مییابد و بهصورت طغیان و شورش و در مواردی انقلاب بروز میکند. نوآوری زمانی رخ میدهد که مردم اهداف مقبول را پذیرفتهاند ولی جهت رسیدن به آن اهداف به ابزارهای غیرمقبول متوسل میشوند.به زعم مرتون اعضای قشرهای پایین اجتماعی به احتمال زیاد نمیتوانند از مسیرها و راههای عادی مورد قبول جامعه موفق شوند یا حداقل نیازهای ممکن خود را رفع کنند، لذا به انحراف گرایش پیدا میکنند. یکی از انواع این انحرافات نیز بهصورت پدیده کودکان خیابانی بروز میکند.
نیاز به امنیت و آرامش خانوادگی، نیاز به احساس هویت، استفاده از امکانات تحصیلی، مورد توجه بودن در محیط منزل و خارج از منزل، احساس امنیت مادی، داشتن اعتقادات و تعلقات مذهبی و پذیرفته شدن در گروههای اجتماعی مناسب اهداف و ارزشهایی است که باعث میشود فرد برای رسیدن به آنها تلاش کند و درصورت نبود وسایل و راههای رسیدن، راهایی را انتخاب کند که از دید جامعه و اجتماع پذیرفته نبوده و نوعی ناهنجاری یا انحراف محسوب میشود.
تئوریها و فرضیاتی که مسئله کودکان خیابانی را ناشی از ناتوانیها، نقایص و کمبودهای خانوادگی در انجام مسئولیتها و کارکردهای آن میدانند یا دیدگاههایی که براساس نظریه فرهنگ فقر و فرضیات مبتنی بر این نظریه از قبیل فرضیه ناتوانی آموخته شده و فرضیه محرومیت ناکامی، رفتار مجرمانه، خود تخریبی و ویژگیهای خرده فرهنگ فقر از قبیل تقدیرگرایی، وابستگی، خود کم بینی، ناامیدی و... ناگزیر بودن فرایند خیابانی شدن کودکان را نوعی الگوی انطباق و سازگاری خانواده فقیر، مهاجر، گسیخته و حاشیه نشین با فقر مطلق شهری و مواجهه با تغییرات اقتصادی و اجتماعی نامتوازن در یک نظام نابرابر میدانند، متأثر از این دیدگاه کارکردگرایانه و بیسازمانی اجتماعی هستند.
نظریه بیسازمانی اجتماعی نسبت بهنظریه آسیبشناسی از اهمیت بیشتری برای توضیح مسئله کودکان خیابانی در ایران برخوردار است. طبق این نظریه میتوان فرض کرد که کودکان خیابانی انعکاسی از شرایط زیست اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی اقشار تهیدست و آسیبپذیر حاشیهنشین هستند که نتوانستهاند در جهت تحولات اجتماعی، حداقل دو دهه ایران انطباق یابند.ادوین ساتر لند معتقد است که رفتار انحرافی مثل سایر رفتارهای اجتماعی از طریق پیوستگی و ارتباط با دیگران، انگیزهها و گرایشها و ارزشهای انحرافی فرا گرفته میشوند.بنابراین کودک خیابانی نهتنها بهدلیل فقر و از همگسیختگی خانواده و مسائل و مشکلات روانی و اجتماعی راه انحراف را انتخاب کرده بلکه بهعلت سن کم و در مواجهه با افراد منحرف دیگر و تماس با کجروان و کودکان خیابانیای که در اطراف او فراوانند و تماسهای زیادی که بهعلت بیتوجهی و عدم تمرکز خانواده بر او، با دیگران برقرار میشود و محیطهایی که کجروان بیشتری را در مقایسه با همنوایان در خود جای داده است، همگی در بروز پدیده کودکان خیابانی بهعنوان یک انحراف اجتماعی دخیل هستند.
عوامل مهم در پیدایش کودکان خیابانی:
1- عوامل اجتماعی
الف) فقر و عدمتوزیع عادلانه ثروت
کشورهای در حال توسعه که براساس شاخصهای فقر انسانی از نظر توانایی بقا، آموزشوپرورش و استانداردهای زندگی در پایینتر از حد مقیاس قرار دارند، بیشترین تعداد کودکان خیابانی را بهخود اختصاص میدهند. افزایش بیخانمانی در کشورهای صنعتی نیز حکایت از فقر و نابرابری در دستیابی به امکانات موجود در جامعه دارد. براساس آمار یونیسف از هر کودک در بعضی از کشورهای صنعتی بیش از یک نفر در خانوادههای زیر خط فقر زندگی میکنند.
ب) عدمسیاستگذاری دولتها در زمینه کنترل جمعیت
ما چنین تجربه ناخوشایندی را در ایران داشتهایم. جمعیت ایران در فاصله زمانی40سال بیش از 3برابر افزایش داشت. جمعیت 19میلیون نفری ایران در سال1335 در سال1375 به بیش از 60 میلیون نفر افزایش داشت. میزان رشد جمعیت در دهههای مذکور بالاترین نرخهای رشد جمعیت در جهان بوده است.
در فاصله سالهای 1365 تا 1375 نرخ رشد جمعیت بالغ بر 456/3درصد معادل دو برابر نرخ رشد جمعیت جهانی بوده است. رشد غیرمتعارف جمعیت در یک مقطع زمانی به تأثیر عدمکفایت امکانات جامعه دامن میزند.
ج) سیاستگذاری نادرست دولتها بهویژه در رسیدن به تکنولوژی اتمی یا نظامی
این سیاستگذاری منجر به کاهش خدمات اجتماعی یا رفاهی میشود. با بررسی نظامهای سیاسی کشورهای دارای کودکان خیابانی درمییابیم که اغلب دولتهای این کشورها، دولت سیاسی محسوب میشوند نه دولتهای رفاهی. هدایت سرمایههای جامعه به سوی طرحهای نظامی و اتمی بهخصوص در کشورهای در حال توسعه میتواند با کاهش خدمات رفاهی همراه شود.
د) بیتفاوتی نسبت به اشتغال کودکان و عادی شدن کار کودکان در جامعه
ه) بحرانهای اقتصادی و اجتماعی مثل فروپاشی بلوک شرق
و) جنگ یا اغتشاشات داخلی
ز) مهاجرتهای ملی (درون مرزی). در ایران جنگ به تأثیرپذیری جامعه از سنتی به صنعتی و مهاجرتهای ناشی از آن دامن زد.
ن) مهاجرتهای بینالمللی بهخصوص در ایران مهاجرت افغانها مهمترین جنبه مهاجرتهای بینالمللی و پیوند آن با خیابانی شدن کودکان محسوب میشود.
2- عوامل خانوادگی
علاوه بر فقر اقتصادی خانواده موارد زیر بهعنوان عوامل خانوادگی مؤثر بر خیابانی شدن کودکان اشاره دارد: جمعیت زیاد، بیسوادی یا کم سوادی خانواده، فوت یا جدایی والدین، ازدواج مجدد آنان و روابط نامشروع( این مورد در آفریقا بسیار شایع است)، معلولیت، بیماری یا معلولیت والدین، اعتیاد والدین، بزهکار بودن یکی از اعضای خانواده، درگیری و وجود بحثهای مداوم والدین با یکدیگر، کودک آزاری (آزار جنسی، هیجانی- عاطفی، غفلت و عدممراقبت)، سختگیری نسبت به کودکان و رها کردن آنها در خیابان بهویژه تأثیر عمده در کارتن خواب شدن کودکان دارد.
خانوادههای دچار تشنج از مهمترین عوامل خیابانی شدن کودکان هستند. کودکی که در خانواده فقیر زندگی میکند، به ناچار باید برای بقای خود و خانوادهاش در خیابان به سختی کار کند و کودکی که در خانوادهای به سر میبرد که بهدلیل عدمامنیت و عشق و محبت دچار تشنج است، زندگی خیابانی را با وجود وضعیت دشوار آن بر چنین وضعیتی ترجیح میدهد.کودکان خیابانی معمولا در خیابان به سر میبرند. آنها برای احساس امنیت بیشتر به کسانی روی میآورند که تجربه خیابانی بودن را دارند. این کودکان از حمایت خانواده در خیابان بیبهرهاند از اینرو به گروههای خیابانی میپیوندند و در این گروهها معنویت خود را جستوجو میکنند و کودک بهتدریج با ارزشها، هنجارها و اخلاق خیابانی آشنا میشود.این کودکان طرز لباس پوشیدن ویژهای دارند. هرچه کودک کم سنتر باشد، ژولیدهتر و کثیفتر است زیرا مردم معمولا به کودکان آراسته و تمیز کمک نمیکنند. آنها به مرور زمان لهجه خیابانی را میآموزند. این زبان وسیلهای برای ارتباط با سایر کودکان کارتن خواب است که به مرور حتی در برقراری ارتباط با سایر افراد جامعه نیز به کار میرود.
پیوند ظهور پدیده کودکان خیابانی با صنعتی شدن
اگر چه معمولا ساخت موتور بخار مبنای پایان کامل رنسانس، آغاز صنعتیشدن و تحول اساسی در شئون زندگی شهری شمرده میشود اما بهنظر میآید در حوزه علوم اجتماعی و حتی فرهنگ بتوان این مبنای تحول را غلبه بشر بر بیماریهای ساده ولی مرگ آور و در نتیجه تغییرات جمعیتی و به تعویق انداختن مرگومیر انسانها دانست.
در کشورهای غربی پیشرفتهای صنعتی و توسعه اقتصادی هیچگاه از رشد جمعیت چندان عقب نماند اما در کشورهای توسعه نیافته سنت همیشه نماینده الگوهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی موجود در حافظه تاریخی مردمان آن کشور و مدرنیته مجموعهای از پدیدههای جدید، غیربومی و ناآشنا در زمینههای بسیار متنوع بوده است. این برداشت، ناگزیر سنت و مدرنیته را در این کشورها بهطور مداوم دو نیرو و پدیده متعارض نمایش میدهد، در حالی که در فرایندهای توسعه تاریخی در کشورهای صنعتی و توسعهیافته کنونی لزوما چنین تعارضی وجود نداشته است. مدرنیته صنعتی و فرایندهای نوسازی و بازبینی فرهنگی – اجتماعی در غرب از درون سنت و در کشورهای در حال توسعه بهصورتی ناقص از راه مرزهای خاکی، دریایی و هوایی وارد شده است.عدمتوازن و هم ردیفی رشد جمعیت با دیگر مؤلفهها مانند شاخصهای توسعه صنعتی، اقتصادی و سیاسی در کشورهای در حال توسعه از جمله ایران بیش از هر چیز موجب خلق مشکلات و آسیبهای اجتماعی شده است؛ مشکلاتی که غالبا ریشه در عدمتناسب رشد جمعیت، رشد اقتصادی و تغییرات فرهنگی دارند.جامعه ایرانی بهخصوص در زمینه رشد اقتصادی و اجتماعی تحولهای ساختاری ناشی از برخورد با نظام سرمایهداری جهانی، سبب تحولهای ناهنجاری در سه رکن اصلی جامعه یعنی نظام ایل نشینی، نظام دهنشینی و نظام شهرنشینی شده و شهرنشینی شتابان و ناهمگونی را (در چارچوب اقتصادی مختصر) به ارمغان آوردهاند. شهرنشینی شتابان و ناهمگونی به ایجاد سلسله مراتب همگون شهری که از قاعده و اندازه و رتبه پیروی میکند، منجر شده و بزرگ سری یا ماکروسفالی شهری در سطح کل کشور و در مقیاس استانی را واقعیت بخشیده است، بهطوری که نزدیک به یکچهارم جمعیت کشور در شعاع مرکز تا 50 کیلومتری تهران استقرار یافتهاند. چنین الگوی شهری شدنی بدون تردید، یکی از برجستهترین مسائل اجتماعی جامعه ایران معاصر است که خود به دهها معضل جدی اجتماعی دیگر جان میبخشد.
از نظر سیر تحول، جمعیت ایران در مرحله سومگذار جمعیتی قرار گرفته و هنوز راه طولانیای پیش رو دارد تا به مرحله تعادل آگاهانه برسد. پس از پیادهسازی برنامههای مکتب آمریکایی نوسازی (مدل توسعهای مارشال) و القای توسعه فقط در سایه صنعتی شدن در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در بسیاری از کشورهای جهان، نظام حاکم ایران نیز مانند کشورهای دیگر در حال توسعه با ایجاد انقلاب سفید و اصلاحات ارضی روند مهاجرت از روستا به شهر را شدت بخشید. با دست یافتن به اهداف انقلاب سفید و پیچیده شدن طومار صادرات کشاورزی، اتکای اقتصاد به در آمدهای صنعتی افزایش یافت، این اتکا نه به صادرات فراوردههای نفتی که به نفت خام بود.
این مبنای بدوی رشد اقتصادی و اعطای اجازه افزایش صادرات نفت خام کشور از سوی حاکمان جدید نفت به پیدا شدن درآمدهای کلان از یک مجرا، بدون توسعه و با زندگی صنعتی ختم شد. انحصار درآمد و عدمتوزیع آن نیز رویدادی طبیعی و قابل پیشبینی بود؛ پدیدهای که هنوز گریبانگیر کشور است. وجود پول سرشار در اقتصاد کشور در عین فقر شدید، رشد تضاد آن را نشان میدهد که حکایت از قبضه بودن درآمد در دست طبقهای ویژه و بسیار مرفه دارد.
در این وضعیت طبقه بسیار مرفه و بسیار فقیر در کشور ما نسبت به کشورهای توسعه یافته قشر بزرگتری از جامعه و تقریبا نیمی از آن را تشکیل میدهند، درصورتی که در کشورهای صنعتی معمولا تا 93 درصد مردم در قشر متوسط و برخوردار از رفاه نسبی طبقهبندی میشوند. در حقیقت قشر بسیار فقیر مستعدترین طبقه جامعه برای انتخاب شدن توسط آسیبهای اجتماعی است و درصد بالای این طبقه در کشور ما بهصورتی طبیعی و بدیهی آسیبهای اجتماعی را افزایش داده و پدیدههای ناموزون و آشکاری همچون کودکان خیابانی، اعتیاد، تکدیگری و... را مکرر و به تناوب در چشم شهروندان مینمایاند.