شخص «ناسازگار» کسی است که نیازهای شخصی خود را طوری ارضا میکند که انتظارات دیگران به صورتی جدی نقض میشود. میان چنین ناسازگاری اجتماعی و آنچه جامعه شناسان «انحراف اجتماعی یا رفتار انحرافی» مینامند تفاوت وجود دارد.
فرض کنید به بیمارستان روانی برای بازدید میروید و متوجه میشوید که بیماران تا حد زیادی مانند کسانی که میشناسید رفتار میکنند. کتاب میخوانند، صحبت میکنند، لطیفه میگویند، بازی میکنند، میرقصند و تلویزیون تماشا میکنند. اما بیماری را هم میبینند که در گوشهای قوز کرده، سرش را به جلو خم کرده و تقریباً آن را میان زانوان خود گم کرده است. یکی از کارکنان بیمارستان به شما میگوید که او چندین سال به همین صورت بوده، تمام روز همین طور مینشیند و هرگز صحبت نمیکند. ظاهراً هیچ کس نمیتواند «به درون او راه یابد.» اگر با او حرف بزنید جوابتان را نمیدهد، گویی صدایتان را نمیشنود.وقتی به او خیره میشوید شاید چنین فکری کنید: «خدا را شکر من مثل او نیستم!» اما هر چند این فکر ممکن است شما را ناراحت کند، واقعیت این است که شما هم از جهتی و تا حدی مانند همان بیمار هستید. گاه گاهی شما هم با واقعیت اجتماعی قطع ارتباط میکنید، آیا در این مورد شک دارید؟ پس تصور کنید روزی بسیار پردردسر داشتهاید. «همهی کارها» خراب شده و در امتحان نهایی شیمی رد شدید؛ دوستتان میخواهد با شما قهر کند و شغلی را که برای تابستان دنبال آن بودید به دست نیاوردید. حالا غروب است و تصمیم میگیرید پیاده روی کنید. به دوستی برمیخورید که میگوید: «سلام!» چون خیلی غرق افکار خود هستید نه او را میبینید و نه صدای او را میشنوید. در این شرایط موقتاً تماس خود را با موقعیت اجتماعی از دست دادهاید. حالا رفتار شما فقط از لحاظ درجه و میزان با آن بیمار تفاوت دارد. قطع تماسی او، حالت خلسه مانند وی، از حالت شما شدیدتر و پایدارتر است که در مقایسه فقط تا حدی رفتار انحرافی است. همه ما گاهی چنین رفتاری داریم.
مفهوم «منحرف» را بدرستی فقط میتوان در ارتباط با مفهومی دیگر درک کرد: هنجارها، رفتار انحرافی رفتاری است که از هنجاری اجتماعی منحرف میشود. هر کس زمانی طوری رفتار میکند که انحراف از بهنجار است، که در این معنی «معمولیترین» رفتار است. مثلاً یک دانشجوی فارغ التحصیل از این لحاظ منحرف است که رفتار او در جهت نیل به تحصیلات بالاتر است؛ یعنی بالاتر از آنچه برای کل کشور «هنجار» محسوب میشود.
در برخی موارد آگاهی نداشتن از حقایق، انحراف دیگران را از نظر ما پنهان میکند. در بررسی که اخیراً شورای ملی جرم و بزهکاری انجام داده معلوم شد که تعداد زیادی از مطالعاتی که در آنها خود افراد مورد پرسش، جواب سؤالات را میدهند مشخص ساختهاند که نزدیک به 100 درصد همه افراد مرتکب نوعی تخلف شدهاند، هر چند فقط معدودی دستگیر شدهاند.»
هم تحصیلات در سطحی فوق العاده بالا و هم رفتار جنایی را میتوان در ارتباط با رفتار بهنجار و عادی منحرف دانست. در اینجا نوعی ویژگی انحراف اجتماعی وجود دارد که آن را از ناسازگاری اجتماعی متمایز میکند. ممکن است اما در جهتی منحرف شویم که از نظر اطرافیان ما «مقبولیت یا عدم مقبولیت اجتماعی» داشته باشد؛ این انحراف اجتماعی است. ممکن است در جهتی هم منحرف شویم که «همیشه از نظر اجتماعی نامقبول باشد»؛ این ناسازگاری اجتماعی است.
رفتار انحرافی به رفتاری اشاره نمیکند که «بد» است، بلکه به رفتاری اشاره میکند که بسیار با هنجارهای اجتماعی تفاوت دارد. لذا ما نه تنها رفتار فرد جنایتکار، زن بدکاره و شخص نادان، بلکه رفتار شناگری قهرمان، دانشجوی نمونه و نویسندهای بزرگ را منحرف تعریف میکنیم. «رفتار انحرافی رفتاری است که از نظر جهت یا میزان با هنجار اجتماعی مربوط به آن رفتار تفاوت دارد.» انحراف اجتماعی با هنجار تفاوت دارد، اما لزوماً با آن تناقض ندارد. دو عامل در تعریف هر رفتاری به عنوان رفتار انحرافی دخیل است: «جهت» و «میزان» انحراف. برای درک منظور ما از «جهت»، تفاوت میان دانشمند و ایجادگر حریق عمدی را در نظر بگیرید. دانشمند مورد احترام و قدرشناسی است و به دلیل جهت رفتار خود پاداش میگیرد. شخصی دیگر به دلیل کارهایش در معرض بی احترامی، بیم و شاید وحشت قرار دارد.
«میزان» را میتوان با واکنشهای احتمالی یک صاحب ملک نشان داد که کودکی از سر بی دقتی باغچه او را لگد کرده است. اگر قرار بود مالک با سخنان تند به کار کودک واکنش نشان دهد، این کار به صورتی جدی هنجارهای رفتاری ما را تحت آن شرایط نقض نمیکند و مالک را از این لحاظ منحرف نمیدانیم. اما اگر مالک از کوره در میرفت و کودک را سخت کتک میزد، فکر میکردیم که این رفتار با هنجار چنان تفاوت دارد که او را باید در چنین وضعیتی منحرف محسوب کرد.
به قید موجود در گزاره (اظهارنظر) آخر توجه کنید: مالک «در این موقعیت خاص» منحرف اجتماعی محسوب میشود. ممکن است فردی در یک نوع رفتار منحرف باشد و در نوعی دیگر نباشد یا در واکنش به محرکی خاص در موقعیتی منحرف تلقی شویم و در موقعیتی دیگر نه. لذا نباید افرادی خاص را جزو منحرفان اجتماعی طبقه بندی کرد و نه افراد را از تیپ منحرفان اجتماعی معینی به حساب آورد؛ زیرا چنین کاری حاکی از آن است که همیشه به هر ترتیبی یا از جهاتی خاص منحرف هستند. بلکه ما به عنوان محققان جامعه شناسی میتوانیم خاطرنشان کنیم که «رفتاری» خاص در موقعیتهایی خاص انحرافی است. ونسان ونگوگ نقاش معروف به دلیل توانایی فوق العادهاش در نقاشی منحرف بود. همچنین وقتی گوش خود را برید نیز منحرف بود. اما از نظر برخی رفتارهای دیگر منحرف نبود: غذاهای متعارف کشور خود را (هرگاه توان مالی آن را داشت) میخورد و لباسهای مرسوم کشور خود را میپوشید. به عبارت دیگر، طبق انتظار کسانی که با او تعامل داشتند و به شیوهای که مورد تأیید آنان بود رفتار میکرد.
تحمل رفتار انحرافی
بنابر آنچه گفته شد در همهی موارد رفتار انحرافی نامقبول نیست. برای بررسی بیشتر این نکته سؤالات زیر را در خصوص رفتاری که به طور کلی در جامعهی ما نقض شدید انتظارات اجتماعی محسوب میشود از خود بپرسید:
1- آیا مردی که دو زن دارد، باید به زندان بیفتد؟
2- آیا کسی که محکوم به فروش هروئین به نوجوانان است باید به حبس ابد محکوم گردد؟
3- آیا کسی که ادعای خدایی میکند، باید به بیمارستان روانی فرستاده شود؟
جدول بندی پاسخهای چندین هزار نفر به این سؤالات احتمالاً توافق نظر زیادی نشان خواهد داد، هرچند اتفاق آراء وجود نخواهد داشت. برخی از پاسخ دهندگان فردی را که بیش از یک زن دارد مستحق زندان نخواهند دانست، برخی دیگر وی را مستحق زندان خواهند دانست. برخی از مردم مایل خواهند بود قاچاقچیان هروئین به زندان ابد بروند؛ بعضی نیز زندان ابد را شدیدتر از حد لازم میدانند. عدهای خواهند گفت کسی که ادعای خدایی کند دیوانه است، اما عدهای هم ممکن است به صورتی دیگر رفتار وی را توجیه کنند.
از جدول بندی مذکور چندین گرایش آشکار میشود. این گرایشها «هنجارهای تحمل» در قبال رفتار انحرافی است. همان طور که جامعه هنجارهای تعدیل رفتار دارد، هنجارهای تحمل رفتار ناهمرنگ را هم دارد. معمولاً فرد قاتل در جامعه ما بشدت محکوم و مجازات میشود، اما با پزشکی که عمداً دارویی را بیش از حد مجاز برای بیمار مبتلا به مرضی کشنده و دردناک تجویز میکند اغلب با نرمش برخورد میکنیم. وقتی یکی از ساکنان محلههای پست با سنگ لامپ برق خیابان را میشکند، متهم به نقض قانون و بزهکار قلمداد میشود. وقتی نوجوان ثروتمندی در محلههای مرفه نشین شهر همان کار را مرتکب میشود، میگوییم کار او صرفاً بیان احساسات افراطی نوجوانی است و اخطاری میگیرد و قصر در میرود. کای تی اریکسون جامعه شناس میگوید: «رفتاری که کسی را مستحق زندان میکند، ممکن است باعث تقدیس شخص دیگری شود؛ زیرا کیفیت خود عمل بستگی زیادی به شرایطی که عمل در آن صورت گرفته و به خُلق و خوی شاهدان آن عمل دارد.»
با تغییر فرهنگ به مرور زمان، هنجارهای تحمل نیز تغییر میکند. نمونهای بسیار گویا از چنین تغییری عبارت است از تغییر نگرش آمریکائیان نسبت به همجنس گرایی، تا سالهای سال همجنسگرایان غیرعلنی در معرض سوءرفتار، تحقیر، تمسخر و بی آبرویی اجتماعی بودند و گاهی هم زندانی میشدند. جامعهی با نزاکت حتی ذکر کلمهی «همجنس گرایی» را ممنوع میکرد و هیچ روزنامه یا مجلهای «محترم» از این کلمه استفاده نمیکرد. هنجارهای تثبیت شده امروزه هنوز همجنس گرایی را رفتاری انحرافی میداند، اما نگرشی مداراگرانهتر بتدریج ظهور کرده است. کلمهی همجنس گرا در مطبوعات چاپ میشود و همجنس گرایی علناً مورد بحث قرار میگیرد نهضت آزادی همجنسگرایان برای کسب آزادیهای اساسی مدنی برای همجنسگرایان و تغییر نگرش مردم در قبال همجنس گرایی مبارزه میکند. در چندین ایالت همجنس بازی میان بزرگسالان به شرط رضایت هر دو طرف قانونی شده و در چند شهر قوانین حقوقی مدنی برای جلوگیری از تبعیض علیه افراد همجنس گرا، پلیسهای همجنس گرا و سایر کارمندان شهر تصویب شده است. بدیهی است با اینکه بسیاری یا احتمالاً اکثر مردم در جامعهی معاصر آمریکا هنوز همجنس گرایی را رفتار انحرافی تلقی میکنند، هنجارهای تحمل آن بسیار تغییر کرده است.
رفتار انحرافی را میتوان به چند طریق طبقه بندی کرد:
*1- میتوان میان افرادی که رفتار انحرافی را به اراده و اختیار خود انجام میدهند و کسانی که چنین رفتاری را بر اثر شرایطی که بر آن کنترلی ندارند و انجام میدهند تمایز قائل شد. فرض کنید یک راننده کامیون با اینکه در حرفهی او شغل فراهم بوده، بیکار است؛ زیرا سربار بودن را انتخاب کرده و میگذارد دیگران خرج او را بدهند. فرض کنید راننده دیگری دنبال کار است، اما نمیتواند کار پیدا کند؛ زیرا کارفرمایان احتمالی وی میدانند که او گاهی غش میکند و این وضع البته خطرناک است. در هر یک از این موارد راننده از جهتی منحرف محسوب میشود، اما میان آنانی که توانایی دارند اما همّت ندارند و آنانی که همّت دارند اما توانایی ندارند تفاوتی بسیار ملموس وجود دارد.
*2- رفتار انحرافی را میتوان براساس اینکه مردم به تأیید یا عدم تأیید چنین انحرافی گرایش دارند یا نه طبقه بندی کرد. موفقیتهای کسانی چون ادیسون و انیشتن از هنجارهای موفقیت مورد انتظار بسیار انحراف نشان میداد، اما این انحراف در جهتی عموماً مطلوب و از نظر جامعه پسندیده بود. از طرف دیگر، انواع بسیاری از رفتارهای انحرافی مورد تقبیح جامعه وجود دارد؛ از جمله جنایت، بزهکاری و برخی از انواع اعتیاد به مواد مخدر.
باز هم توجه داشته باشید که تغییر فرهنگی میتواند باعث تغییر برداشت جامعه از برخی رفتارها شود. آنچه در یک دورهی تاریخی نامناسب تلقی میشد ممکن است در دورهای دیگر مناسب محسوب شود و برعکس. بیش از سیصد سال پیش پیشتازان علم یعنی کُپرنیک و گالیله را بسیاری از هم عصرانشان بدعت گذار میدانستند، اما ما امروزه به آنان احترام میگذاریم.
*3- رفتار انحرافی را میتوان براساس اینکه بر فرد متمرکز است یا از راه فعالیت جمعی تظاهر میکند طبقه بندی کرد. در مقایسهی رفتار دو تیپ از افرادی که رفتار انحرافی دارند، یعنی عدهای زندانی و بیماران بیمارستان روانی، ناظران همیشه خاطرنشان کردهاند که زندانیان اغلب آگاهی گروهی دارند و دائماً در حال تعاملاند. در حالی که بیماران روانی در رفتار انحرافی خود اغلب منزوی و تنها هستند. اما این فقط گرایشی کلی است، بیماران روانی هم گاهی با دیگران همکاری میکنند و زندانیان گاهی مانند انسانهای تنها عمل میکنند و تا حد امکان خود را از سایر زندانیان جدا میکنند. باز هم در خصوص خود رفتار جنایی، اغلب میان جنایت فردی و جنایت سازمان یافته و مثلاً میان «سارق شبانه» و فعالیتهای کاملاً سازمان یافتهی سازمان مافیا تمایز قائل میشوند.
توجه داشته باشید، رفتار انحرافی که از راه تعامل گروهی نشان داده میشود ممکن است در چارچوب آن گروه خاص عادی باشد. وقتی چند نفری گاه به گاه گرد هم میآیند تا ماری جوانا بکشند، رفتار آنان، که از نظر قانون و بسیاری از مردم جامعهی ما انحرافی محسوب میشود، ممکن است آنطور که خودشان آن را تعریف میکنند، انحرافی نباشد. از طرف دیگر، کسانی که به صورت گروهی ماری جوانا میکشند، ممکن است برداشت کل جامعه و حکمی را که آنان را در این خصوص منحرف میداند بپذیرند.
رفتار انحرافی و هنجارهای متناقض
بسیاری از رفتارهای انحرافی در جامعه ما را میتوان در هنجارهای مغشوش و متناقض که در میان گروههای مختلف خرده فرهنگی وجود دارد ریشه یابی کرد. ممکن است برپا کردن مهمانی پر سر و صدا در تعطیلی آخر هفته در خانوادهی اندرسن کاملاً عادی باشد، هر چند خانوادهی براون، که در محلهای نزدیک خانواده اندرسن زندگی میکنند، چنین رفتاری را افتضاح میدانند و هرگز چنین مهمانی برپا نمیکنند. مدیر صنایع ممکن است درک نکند چرا کارگرانش وقتی پاداش مبتنی بر مقدار تولید به آنان پیشنهاد میکند، تولید خود را افزایش نمیدهند. آنچه برای او عادی به نظر میرسد این است که وقتی بتوانند درآمد بیشتری داشته باشند باید فعالیتشان را بیشتر کنند. او درک نمیکند که سهمیههای تولید اغلب براساس توافقات غیررسمی در میان کارگران تعیین میشود، نه بکلی با انگیزش اقتصادی افراد.
مردم متعلق به گروههای سنی مختلف نیز اغلب از هنجارهای متناقض پیروی میکنند. آمریکائیان میانسال غالبا اظهارنظر میکنند که جوانان «در حال تباه شدن هستند»، جوانان هم ممکن است بسیاری از عقاید نسلهای مُسنتر را منسوخ و غیرقابل احیا بدانند. این وضع ظاهراً در چرخهی زندگی بشر مرتب تکرار میشود. «برنارد برلسون» و «گری. اِی اشتاینر» با خلاصه کردن تحقیقات در زمینه این موضوع خاطرنشان میکنند که هر چند مشخصترین عامل در تکوین ارزشهای اجتماعی شخصی، ظاهراً خانه و زندگی خانوادگی است، فرزندان هرچه بزرگتر میشوند از نفوذ اولیهی پدر و مادر فاصله میگیرند و با شیوههای جدید زندگی آشنا میشوند. به گفتهی محققان مذکور در چنین موقعی هرچه اهمیت موضوع یک عقیده یا نگرش بیشتر باشد، احتمال بیشتری هم دارد جوانان به جای پدر و مادر با همتایان خود کنار آیند.
تضاد میان نسلها همچنین زمانی بروز میکند که نوجوانان از هنجارهایی رفتاری تقلید کنند که برای بزرگسالان مناسب، اما برای نوجوانان مناسب نباشد. ممکن است مردی سیگار بکشد و چنین رفتاری را مناسب بداند. اما وقتی دختر دوازده سالهاش از او تقلید میکند و سیگار میکشد، چنین کاری را نخواهد پسندید.
شخص ممکن است از هنجارهای متناقض پیروی کند، بی آنکه خود متوجه شود. لذا ممکن است پدری از اینکه بفهمد پسرش با دختر همسایه رابطه داشته کمتر ناراحت بشود تا اینکه بفهمد دخترش با پسر همسایه چنین رابطهای داشته است. این وضعیت همچنین نمونهای از سنت «معیار دوگانه» در چارچوب خود هنجارهای اجتماعی است که هنوز پابرجا، اما در حال تضعیف است.
برخی از هنجارها را باید در شرایطی خاص و نه در هر شرایطی مد نظر قرار داد - تناقضی احتمالی که ممکن است بخصوص در میان جوانان سردرگمی ایجاد کند. برای مثال، به فرزندان میآموزند که هم راستگو باشند و هم دروغ بگویند. به آنان میگویند که باید در مورد موضوعاتی مانند اینکه کجا رفتهاند، کجا میخواهند برود و اینکه آیا دندانشان را مسواک زدهاند یا نه راست بگویند. از طرف دیگر، میآموزند که وقتی مادر میخواهد باید به کسی که به در خانه آمده است بگویند مادر خانه نیست، حال آنکه مادر واقعاً خانه است. فرزندان همچنین میآموزند که هنجار راستگویی در مورد موضوعی خاص میتواند بسیار متغیر باشد.
آنان باید به مهمانان و معلمان سن واقعی خود را بگویند، اما با چشم پوشی فعالانهی والدین ممکن است اجازه یابند که هنگام سوار شدن بر اتوبوس یا خرید بلیت سینما سن خود را کمتر اعلام کنند.
اهداف هنجاری، پیشرفت و انحراف
میان هنجارهای آمریکایی که بر «موفقیّت» تأکید میگذارند و شرایط اجتماعی که دستیابی به آن «موفقیّت» را برای اعضای برخی از گروهها فوق العاده مشکل یا ناممکن میسازد تضاد وجود دارد. لذا فرزندان یاد میگیرند به دنبال تحصیلات دانشگاهی بروند، زیرا وسیلهی دستیابی به شغلی است که ثروت و خانه و اتومبیلی شیک در محلی زیبا از شهر برای آنان به ارمغان میآورد. برخی از جوانان به این اهداف دست مییابند، و برخی آنها را نمیپذیرند. عدهای دیگر هم دنبال این اهداف هستند، اما نمیتوانند به آنها دست یابند؛ زیرا ابزار آن را در اختیار ندارند - اوضاعی که در برخی گروهها دیده میشود در برخی دیگر نه کاملاً برعکس پسران و دختران خانوادههای سفیدپوست طبقهی متوسط، فرزندان سیاهپوست، چیکانو و سرخ پوست در برخی از نقاط کشور با چنین وضعی روبرو هستند، همان طور هم فرزندان کشاورزان رعیتی و کارگران سیار کشاورزی.
جامعه شناس آمریکایی «رابرت. کی. مرتون» تحلیلی تأثیرگذار از این وضعیت به عمل آورده است. یکی از ویژگیهای فرهنگ بسیار متنوع آمریکا، به گفتهی «مرتون»، تأکید گذاشتن بر ثروت به مثابه آرمانی والاست. اکثر مردم جامعه امیدوارند به چنین «موفقیّتی» دست یابند. اما فقدان ابزار متعارف برای تحقق این هدف - مثلاً تحصیلات عالی پرهزینه - برخی از اعضای جامعه، بخصوص افراد کم درآمد را از این موفقیت محروم میکند. در نتیجه، برخی از مردم برای رسیدن به اهداف مشروع از وسایل نامشروع استفاده میکنند. آنان با نقض برخی هنجارهای رفتاری به «موفقیت» دست مییابند. «مرتون» مینویسد:
رفتار انحرافی فقط زمانی در مقیاسی وسیع رخ میدهد که نظام ارزشهای فرهنگی عملاً برخی اهداف رایج موفقیتآور را برای کل جمعیت بیش از هر چیز تحسین کند، در حالی که ساختار جامعه دسترسی به شیوههای مقبول رسیدن به آن اهداف را «برای قسمت بزرگی از همان جمعیت» قویاً محدود یا بکلی ناممکن میسازد.
از خود بیگانگی
رفتار انحرافی گاهی مرتبط است با «از خودبیگانگی»؛ پدیدهای که سالها توجه جامعه شناسان را به خود جلب کرده است. از خودبیگانگی در رمانی با عنوان مرد نامرئی اثر رالف الیسون (Ralph Ellison) شرح داده شده است. قهرمان داستان که مردی سیاهپوست است، میگوید:
«من مردی نامرئیام. نه، من از آن اشباحی نیستم که ذهن ادگار آلن پو را اشغال کرده بودند؛ یکی از آن اجسام اثیری فیلمهای هالیوودی شما هم نیستم. مردی از مادهام، از گوشت و استخوان، الیاف و مایعات - و حتی میتوان گفت ذهن هم دارم. نامرئیام، میدانید، فقط به این دلیل که مردم از دیدن من امتناع میکنند. مثل سرهای بی تنی که گاهی در نمایشهای فرعی سیرک میبینید، گویی در احاطهی آینههایی از شیشهی سخت و واپیچنده هستم. وقتی به من نزدیک میشوند فقط اطراف مرا، خودشان را یا خیال و تصوری از خود را میبینند - در واقع همه چیز و هر چیزی را میبینند بجز مرا.
... نمیخواهم شکوه کنم... گاهی خوب است که دیده نشوی، هرچند اغلب اوقات به اعصاب فشار میآورد. در آن صورت هم دائما کسانی که چشمانشان ضعیف است به تو تنه میزنند یا اینکه اغلب شک میکنی که اصلاً وجود داری یا نه... وقتی این احساس به تو دست میدهد، آن وقت است که از سر رنجش تو هم به مردم تنه میزنی و اعتراف میکنم که بیشتر این احساس به تو دست میدهد. این نیاز آزارت میدهد که خودت را متقاعد کنی که واقعاً در دنیای واقعی زندگی میکنی، جزئی از این همه سر و صدا و درد و رنجی و مشتهایت را به هوا میزنی، بد و بیراه میگویی تا تو را بشناسند. و افسوس که چندان موفق نمیشوی.»
جامعه شناسان معتقدند که قهرمان داستان «الیسون» از خودبیگانه است. چون دانشمندان مختلفی این اصطلاح را به گونههای نسبتاً متفاوتی معنی کردهاند؛ لازم است مشخص کنیم که در اینجا به چه معنایی به کار میرود. از خودبیگانگی نوعی احساس گسستگی از جامعه یا از گروههای خاص اجتماعی است.» این احساس ممکن است به رفتار آشکار منجر نگردد. اگر چنین شود، ممکن است آن رفتار تا حد ناسازگاری وخیم اجتماعی انحرافی تلقی نگردد. اما تا حدی کم و بیش، «از خودبیگانگی شامل جدا شدن فرد از جامعه است؛ چه جدایی فیزیکی چه روانی.»
به نظر میرسد از خودبیگانگی عمدتاً حاصل اوضاع جوامع پیچیده و بسیار سازمان یافته باشد که در آنها دیگرسان بینی خود تا حد زیادی جای روابط صمیمانهی رو در رو را گرفته است. در پیچیدگیهای شگرف صنعتی و بازرگانی جامعهی آمریکا، برای نمونه، هر کارگری، خواه در کارخانه کار کند و خواه در اداره، عمدتاً جزئی از یک ماشین بزرگ شده است. او نظارتی بر تصمیمات مربوط به این ماشین ندارد، ممکن است هرگز تصمیم گیرندگان را هم ندیده باشد و ممکن است فقط برای آنان شمارهی فیش حقوقیاش مشخص باشد. به همین ترتیب ما مقامات دولتی خود را انتخاب میکنیم، اما نظارتمان برکار آنان غیرمستقیم و تا حد امکان اندک است؛ تماس شخصی میان شهروند و مقامات، که در سالهای گذشته در کشور شاخص بود، دیگر وجود ندارد. از بسیاری جهات، شهروند امروز شخصیت زدایی شده، در برخی موارد حتی تا حدی افراطی مانند همان «مرد نامرئی» شده که الیسون به تصویر کشیده است.
هنجار گسیختگی (بی هنجاری)
بعضیها از خودبیگانگی را شکل وخیمتر آنچه میدانند که جامعه شناسان «هنجار گسیختگی» میخوانند. تعریف واضح هنجار گسیختگی بسیار مشکل است؛ شاید به این دلیل که اولاً مفهومی نسبتاً مغشوش است. عدهای آن را نوعی «بی هنجاری» تعریف کردهاند؛ اما این تعریف گمراه کننده است؛ زیرا هیچ کس بکلی بی هنجار نیست. رابرت.ام.مک ایور (Robert M.Mac Iver) تعریف بهتری ارائه کرده؛ از نظر او هنجار گسیختگی «بیانگر حالت ذهنی کسی است که از ریشههای اخلاقی خود کنده شده است... دیگر حس تداوم، خویشی و تعهد ندارد. انسان هنجار گسیخته از لحاظ معنوی عقیم شده و فقط پاسخگوی خودش است و در قبال هیچ کس مسؤول نیست...»
وقتی افراد هنجار گسیختهاند، احساس تعلق به گروه خود را از دست میدهند. دیگر هنجارهای گروهی، رفتار آنان را هدایت نمیکند و دست کم برای مدتی آن هم در صورت امکان معدودی هنجار جایگزین پیدا میکنند. قدر مسلم اینکه آنان بکلی هنجارهای جامعه خویش را رها نکردهاند، اما احساس جدایی میکنند و احساس همسان بودن با دیگران در آنان ناچیز است. هنجار گسیختگی با بی قانونی محض مترادف نیست، هر چند شخص هنجار گسیخته ممکن است قانون را نقض کند. آل کاپون که گانگستر بود از بسیاری جهات هرج و مرج طلب بود، اما آنچنان هنجار گسیخته نبود. او بسیاری از هنجارهای جامعه را نمیپذیرفت، اما مجموعهای کاملاً مشخص از مقررات باج گیری را در جنایت سازمان یافته جایگزین آن هنجارها کرده بود. این مقررات از جمله عبارت بود از: خصومت با پلیس، بی احترامی به قانون و نظم، ترساندن قانون خواهان برای رسیدن به اهداف خود و قتل رقبای گانگستر و هواخواهان خیانتکار خود. برعکس، شخص هنجار گسیخته حس تعلق به یک گروه را از دست داده و هنوز احساس همسانی با گروهی دیگر در وی ایجاد نشده است.
کسانی که از اردوگاههای کار اجباری نازیها جان به در بردهاند، گواهی دادهاند که وقتی در زندان بودند حالتی داشتند که ما ممکن است آن را هنجار گسیختگی مفرط تلقی کنیم. هنگام ورود به اردوگاه، ارزشهای مرسوم خود را حفظ میکردند، از جمله احساس همسانی با همدردان خود. با یکدیگر با ترحم رفتار میکردند، برای کلاه گذاشتن سر نگهبانان با هم همکاری میکردند و از یکدیگر دزدی نمیکردند. اما بتدریج رفتار برخی از آنان تغییر کرد. آنان براثر محرومیت، بیماری، شکنجه و خطر نابودی، هنجارهایی را که ابتدا بسیار گرامی میداشتند، نقص میکردند. برخی از آنها از هم سلولیهای خود دزدی میکردند، برخی خبرچینی میکردند و متخلفان آن مقررات را لو میدادند، بعضی هم با تن دادن به نوعی همکاری با نازیها درصدد کسب امتیازات خاص برمیآمدند.پناهندگان از هم سلولیهای خود نه آنچنان از لحاظ فیزیکی بلکه بیشتر از نظر روحی و روانی کناره گیری میکردند. آنان میدانستند که دیگر به آن دنیا تعلق ندارند، اما دنیای دیگری هم نبود که به آن ملحق شوند. آنان هنجارهای پیشین خود را ترک گفته بودند، اما هیچ نظامی از هنجارهای جایگزین که هماهنگ، جامع یا آگاهانه پذیرفته شده باشد نداشتند. دیگر با هم زندانیان خود همدردی نمیکردند، اما از آنان متنفر هم نبودند. آنان صرفاً احساسی نداشتند که از آن سخن بگویند یا آن را وصف کنند. رفتار فعلی آنان نه «خوب» بود و نه «بد»، صرفاً رفتاری برای بقا بود. چارهای نبود. احساسات این زندانیان دیگر در قبال نگهبانان مثبت نبود. نه احساس وفاداری و ترحم نسبت به نگهبانان داشتند و نه از آنان متنفر بودند. آنان «احساسی نداشتند»، مگر احساسی سطحی؛ حواس آنان از بین رفته بود و فقط برای همان روزی که زنده بودند، زندگی میکردند.همان طور که این نمونه افراطی نشان میدهد، گویی فرد هنجار گسیخته گذشته را از دست داده و آیندهای هم پیش رو نمیبیند و فقط در زمان حال زندگی میکند که به نظر میرسد ناکجا آباد است.
در هر جامعهای رفتارهای انسانی مبتنیبر هنجارهاست. در حقیقت هنجارها در تنظیم روابط اجتماعی تاثیر بهسزایی دارند و عدم رعایت آنها توسط افراد نابهنجار حالتی مخرب دارد چرا که نظم اجتماعی را به مخاطره میاندازند. بنابراین میتوان گفت هنجار و نابهنجار که از مفاهیم اساسی جامعهشناسی بهویژه جامعهشناسی انحرافات هستند در تنظیم زندگی اجتماعی و ایجاد نظم اجتماعی یا اختلال در آن تاثیر بهسزایی دارند که به توضیح آنها میپردازیم:
1- هنجار
واژه هنجار دارای معادل لاتین norm است. در لاتین norm معنای گونیا میدهد و از اینرو، از آن قانون، قاعده یا مثالی بر میآید که بدان رجوع میشود. در محاوره این واژه معنای دوم را حفظ کرده است به این معنی که قانون، قاعده یا اصلی که باید هدایت یا راهبری یک رفتار را موجب شود، از آن مستفاد میشود. آندره لالاند (Andre Lalande: 1867-1963) محقق فلسفهشناس فرانسوی، با دیدی بیشتر فلسفی، هنجار را چنین تعریف میکند: «نوع ملموس و یا فرمول مجرد آنچه باید باشد (در هر زمینه که قضاوت ارزشی در آن راه یابد)؛ از اینرو معناهای آرمان، قاعده، هدف، مدل بر حسب موارد از آن بر میآید.»
در اصطلاح جامعهشناسی هنجارها را الگوهای استانداردشده رفتار میگویند. این الگوها نشاندهنده رفتار ایدهآل یا مطلوب جامعه است. هنجارها در جامعهشناسی بهعنوان یک قاعده رفتاری عمل میکنند که نه فقط افراد برای انجام کارها از آن پیروی میکنند، بلکه در عین حال رفتار انسانها با آن سنجیده میشود. بنابراین هنجارهای اجتماعی است که تعیین میکند انسان چه باید بگوید و از گفتن چه چیزهایی باید اجتناب ورزد. باید چگونه بیندیشد و چگونه رفتار کند. و به همین دلیل هر کس سعی میکند رفتار خود را با هنجارهای اجتماعی سازگار نماید تا جامعه او را به عضویت خود بپذیرد.[4] قوانین، طرز لباس پوشیدن، مقررات رسمی و اداری، احکام فقهی و شرعی، برنامه تحصیلی، قواعد ورزشها و بازیها، آداب و رسوم و نظایر آن از جمله هنجارهای جامعه محسوب میشوند.هنجار بهعنوان شیوه تنظیم اجتماعی از زمان دورکیم تا به حال مورد توجه جامعهشناسان بوده است. با این حال تاریخ مفهوم هنجار به زمانی برمیگردد که انسانها به ثبت و ضبط رفتارهای خود پرداختند و این مفهوم در تحلیلهای فلسفی و اخلاقی مورد توجه قرار گرفت، هرچند که واژه هنجار، از نظر مفهومسازی، جدید بهشمار میرود.
بهطور کلی میتوان گفت هنجار اجتماعی چند مشخصه دارد:
1- قاعده و استاندارد رفتار اجتماعی (تنظیم روابط اجتماعی، فعالیت مشترک و کنش اجتماعی)؛
2- رعایت کردن اکثریت؛
3- مجازات در صورت عدم رعایت.
در نتیجۀ این سه عامل است که هنجار در واقع یک دستورالعمل رفتار اجتماعی یا به قول رالف دارندورف و دیگران یک "گرامر اجتماعی" میشود. زیرا نقش عمده هنجار در جامعه، تنظیم نظم اجتماعی و تبعیت از آنها در روابط اجتماعی است
رابطه هنجار و ارزش
هنجارها از این بابت بر ارزشها و نگرشهای اجتماعی اثر میگذارند که تجویزکننده و در عین حال نهیکننده رفتارها هستند. هنجارهای اجتماعی را تجلی بیرونی ارزشهای اجتماعی میدانند. هنجارها به این دلیل باقی میمانند که با نظام ارزشی جامعه در توافق هستند و به نیازهای اجتماعی پاسخ میدهند.
منشأ هنجارها
برخی از هنجارها از طریق دین، قوه مقننه، و یا دولتها به وجود میآیند، و بسیاری از هنجارهای مهم زندگی نیز از عادتها و سنتها ناشی میشوند و در ردیف شیوههای سنتی و تکراری انجام امور روزمره قرار میگیرند. بهطور کلی این هنجارها با عناوین هنجارهای دینی، هنجارهای رسمی و هنجارهای سنتی در جامعه بیان میشوند.
به طور کلی هنجارها را برحسب نوع مجازات میتوان به ترتیب زیر طبقهبندی کرد:
هنجارهای انتظامی؛ به هنجارهایی اطلاق میشود که دستگاه حاکمه در یک جامعه مسئول و متعهد به اجرای آن است و نقض آن موجب مجازات بیرونی و عینی مانند اعدام، زندان، جریمه و نظایر آن میشود.
هنجارهای مردمی؛ شامل هنجارهایی هستند که انسان بهخاطر شرم، ترس، شماتت یا مسخره دیگران شدن، بدنامی و امثال آن از این هنجارها پیروی میکند مثلا ازدواج در ماههای حرام و پذیرایی نکردن از مهمان از این نوع است.
هنجارهای اخلاقی؛ هنجارهایی هستند که پیروی از آنها معلول یک نیروی درونی است که مردم را به تبعیت از آنها وا میدارد
2- نابهنجار
واژه نابهنجار دارای معادل لاتین "Abnormal" است که در معانی زیر بهکار میرود:
فاقد سازگاری با ساخت کلی یک نظام؛
مضر در کارایی یک نظام؛
مغایر با انتظار و توقع مردم؛
متمایز از آنچه معمول، متداول و طبیعی شمرده میشود.
واژه نابهنجار در برابر بهنجار "Normal" قرار دارد. فرد بهنجار کسی است که با خود، محیط پیرامون و انتظارات محیطش همسازی داشته باشد. بهعبارت دیگر کسانی که با جامعه همنوا باشند بهنجار شمرده میشوند و آنانی که همنوایی ندارند نابهنجار نام میگیرند. مراد از همنوایی اجتماعی مراعات هنجارهای اجتماعی و منظور از ناهمنوایی اجتماعی نقض هنجارهای اجتماعی است.
اگر رفتار افراد جامعه با هنجارها، ارزشها و عقاید اجتماعی جامعه در تعارض و تضاد باشد، در این صورت رفتار اجتماعی، رفتار نابهنجاری خواهد بود زیرا که بین خواستهها، نیازها و آرمان اجتماعی سیستم موجود و افراد جامعه هماهنگی دیده نمیشود، و در این حالت روابط اجتماعی تنشزا و ستیزآمیز است. وجود چنین روابط نابهنجار در جامعه، سبب پیدایش مسائل و مشکلات اجتماعی شده و حرکت جامعه را ناموزون و متعادل میسازد. جامعهشناسی چنین مسائل و مشکلات اجتماعی را که زاده عدم هماهنگی نظام ارزشی با خواستهها و عملکردهای افراد جامعه است، تحت عنوان نابهنجاری اجتماعی مورد بررسی قرار میدهد. بزهکاری کودکان و نوجوانان، اعتیاد، خودکشی، دزدی و نابسامانی خانواده از این مقوله است.
مسائل "انحرافات جامعوی"، یعنی رفتار فرد یا گروهی که با الگوها و هنجارهای جامعوی انطباق ندارد، از قرن 19 مورد توجه قرار گرفت. به همین مناسبت بود که دورکیم جامعهشناس فرانسوی، "نرمال" یا عادی را از "پاتولوژیک" یا آسیبی جدا ساخت.
نابهنجاری، کجرو و کجروی
هر جامعه دارای قوانینی است که بر مردم تحمیل میگردد. کسانی که از این مقررات اطاعت نکنند کجرو شناخته میشوند.[20] کجرو یا منحرف، نابهنجار یا بیمار[21] کسی است که رفتار نابهنجارش زودگذر نباشد و دیرگاهی دوام آورد. و رفتار او را کجروی اجتماعی یا انحراف اجتماعی میخوانند.[22] از نظر برخی جامعهشناسان، اصطلاح کجروی (انحراف) به الگوهای رفتار غیرقابل قبول، الگویی که برخلاف هنجارهای جامعه است، یا به عمل یا الگوی رفتاری که قوانین و مقررات اجتماعی را نقض کند اطلاق میشود.[23] نابهنجاری گاه در مفهومی کاملا مترادف با کجروی، و به مفهوم تخلف از ارزشها و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی بهکار میرود؛ و گاه نیز در مفهومی کلیتر، به معنای ابعاد، ویژگیها و حتی رفتارهای غیرمتعارف وغیرمعمول.
علت پیدایش نابهنجاریها
برخی، علت اصلی پیدایش نابهنجاریها را به عوامل محیط طبیعی، برخی به عوامل نژادی و ارثی و گروهی، به نبود تعلیم و تربیت و یا نارسایی فرهنگ جامعه نسبت میدهند. جامعهشناسی بدون اینکه تاثیر عوامل ذکر شده را نادیده بگیرد، عامل مشروط و تعیینکننده رفتارهای ناهنجار را در کیفیت و ماهیت روابط اجتماعی میداند. از این دیدگاه با پیدایش روابط ناعادلانه اجتماعی زمینه برای تکوین نابهنجاریها پیدا میشود. به این ترتیب نابهنجاریهای اجتماعی، زاده محیط اجتماعی است. اگر محیط اجتماعی با شکلگیری روابط اجتماعی درست و ایجاد ساخت هماهنگ و موزون بین خواستهها و امکانات و بین وسیلهها و هدفها، رابطه برقرار کند و فرهنگ جامعه را در جهت شکلگیری چنین زمینهای بهکار گیرد، رفتار افراد جامعه در جهت تحقق خواستههای سیستم اجتماعی و افراد سوق داده میشود. اما اگر محیط اجتماعی با ساخت درونی خود نابرابریهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را به وجود آورد و زمینه نارضایتی را پیریزی کند، رفتار افراد جامعه بهسوی نابهنجاریها گرایش پیدا خواهد کرد.
روشهای شناخت انحرافات (کجرویهای) اجتماعی
برای بررسی و شناخت انحرافات اجتماعی در جامعه معمولا از سه روش زیر استفاد میکنند:
کجروی (انحراف) فردی و گروهی
وقتی فردی بهتنهایی از هنجارهای خردهفرهنگ خود منحرف میشود و درواقع، اینگونه هنجارها را مطرود میداند، چنین فردی را مشمول انحرافات فردی میشناسیم. اما زمانیکه گروهی از افراد بهصورت دستهجمعی، برخلاف هنجارهای مورد قبول جامعه عمل میکنند، عمل آنها انحراف گروهی نامیده میشود. تعداد بیشماری از انحرافات گروهی در داخل خردهفرهنگ منحرف جامعه اتفاق میافتد. لازم است تاکید شود که در چنین موقعیتی فرد در واقع منطبق با هنجارهای خردهفرهنگ عمل میکند و این خردهفرهنگ است که هنجارهای جامعه را طرد میکند
ایران کشوری روبه رشد با جامعهای جوان است که نیازهای فراوانی دارد. در شرایطی این چنینی اگر نیاز جوانان که در آینده هستههای اصلی تشکیل یک خانواده هستند، درست پاسخ داده نشود، انواع بیماریهای روانی نظیر بدبینی ، افسردگی و استرس به شکل گستردهای در جامعه منتشر خواهد شد. نیاز سنجی جوانان ، تصحیح معیارها و الگوهای زندگی آنان در نهایت مشاوره درمانی برای شناخت صحیح خود و همسر آینده از اقدامهای اساسی برای داشتن جامعهای سالم میباشد.
بدبینی به عنوان بیماری شایع جوامع شرقی ، یک نوع اختلال شخصیت است که به واسطه آن فرد بطور بیمارگونهای نسبت به همسر خود ، رفتارهای او و روابطش دچار کج فهمی است. بدبینی مثل یک ویروس در تمام اعضای خانواده نفوذ می کند و فرزندان خانواده بدبین در آینده به این بیماری مبتلا خواهند شد.
آیا بدبینی در زندگی مشترک به هر شکل و میزانی محکوم است؟
برای ریشهیابی بدبینی و توضیح این بیماری در ابتدا باید تعریفی از شخصیت سالم ارائه دهیم. شخصیت سالم را کسی دارد که از انواع بیماریهای روانی مقدار کمی داراست. به این معنی که کسی که شخصیت سالم دارد به موقع کم حرف ، برونگرا ، درونگرا ، بدبین و مضطرب است، ولی هیچکدام از این حالتها بر دیگری غلبه نمیکند و جزو رفتارهای دائمش نیست. شخصیت سالم اضطراب دارد که به موقع سرقرارش برسد، بدبین است چرا که فورا به هر شخصی اعتماد نمیکند، درونگرا و کم حرف است چرا که ممکن است در مراسم عزاداری شرکت کرده باشد. برونگرا و شاد است چرا که در عروسی و جشن است.
بیمار شخصیتی چه نوع فردی است؟
بیمار شخصیتی ، فردی است که یکی از این ویژگیها را به مرور زمان به عنوان رفتار دائم خود میپذیرد که البته نوع بیماریاش بستگی به جایگاه فردی ، اجتماعی ، فرهنگی و عوامل دیگر دارد. مثل شرایطی که در آن رشد کرده است. نحوه تربیت والدین و گروه همسالان که باعث میشوند فرد در شرایطی قرار بگیرد که یکی از بیماریهای روانی بر شخصیتش غلبه کند و او را بیمار کند.
نقش خانواده در بروز بدبینی در فرد به چه صورت است؟
در یک خانواده که والدین آن بطور وراثتی مبتلا به بدبینی بوده باشند، اگر مسائل بدبینی و نگرش اطرافیان کودکی که در این محیط پرورش مییابد، مورد ارزیابی بررسی و اصلاح قرار نگیرد، باتوجه به عامل توارث و بودن در محیط متشنج و بیمارگونه شرایط برای بروز بدبینی بسیار مهیاست و فرزند یا فرزندان آن خانواده به آن مبتلا خواهند شد.
آیا بدبینی را میتوان به عنوان یک رفتار عادی در جامعهای با ارتباط پیشرفته تلقی کرد؟
بدبینی تا حدی نرمال و طبیعی است، اما آنچه از آن به عنوان بدبینی یا سوء ظن یاد میکنیم، اختلال شخصیت است که فرد به واسطه آن بطور بیمارگونهای نسبت به اطرافیان بخصوص همسر خود دچار کج فهمی و بیماری است که بسته به شدت اختلال این تفکرات بیمارگونه نیز کم و زیاد میشود. مثلا در افرادی که این بیماری به اوج خود رسیده است، امکان دارد فرد همسرش را حتی از ارتباط با خویشاوندان نزدیکش منع کند. مثل این که زن در این حالت حق ندارد با خواهرزادهها یا حتی عمو و داییهایش نیز رابطهای داشته باشد.
انسانهای بدبین دارای چه ویژگیهایی هستند؟
انسانهای بدبین دارای شخصیت کنترلگر هستند. یعنی این که دائم همسر خود را چک میکنند و تمام حرکات ، رفتار و ارتباطهای او را زیر ذرهبین میگذارند و مدام در حال تست کردن لحظه به لحظه همسرشان هستند. آنها دچار تفکرات هزیانی هستند و در ذهنشان پازلی میسازند که با تکمیل آن همسر محکوم خواهد شد. آنها خیلی زیرکانه و ماهرانه پازل را تکمیل میکنند و طوری استدلال میکنند که گاه برخی از درمانگران تازه کار را نیز به اشتباه میاندازند. معمولا افراد بدبین دارای ظاهری آراسته و در مسائل اخلاقی خیلی مبادی آداب هستند و گاه بدبینیشان را با اخلاقی بودن و متعصب بودن توجیه میکنند.
بدبینی پدر و مادر بر یکدیگر و تاثیر آن در فرزندان
بدبینی در خانواده مثل ویروس است و سریع انتقال مییابد. یعنی اگر مثلا پدر خانواده به مادر بدبین باشد، این بدبینی به پسر سرایت کرده و در دوره نوجوانی ابتدا نسبت به خواهر کوچکتر یا حتی بزرگترش بدبین است و در آینده به همسرش شکاک میشود. سقراط در یکی از کتابهایش میگوید که وقتی به شرق سفرکردم، 2 بیماری را زیاد دیدم یکی بدبینی در مردان و وسواس در زنها. بدبینی گاه به صورت یک ویژگی بارز دیده میشود، ولی در خیلی از موارد در متن بسیاری از بیماریهای شایع روانی دیگر وجود دارد. مثل افسردگی یا اسکیزوفرنی.
راه مقابله با این بیماری چیست یا چطور میتوان زمینههای بروز آن را تشخیص داد؟
ما به صورت فرهنگی و تاریخی این زمینهها را در جوامع شرقی داشتهایم و عواملی آن را شدت و ضعف میبخشد. مثل نحوه نگرش و معیارهایی که فرد در ازدواجش آنها را قبول دارد. مثلا کسی که در شرایط سختگیرانهای پرورش یافته و اعتماد به نفسش هم پایین بوده هیچ بعید نیست که در ارتباط با مسائل اخلاقی دچار بدبینی شود یا برعکس کسی که در خانواده بیبندبار پرورش یافته و الگوی صحیحی برای بازنگری معیارهای سلامت نداشته است، در شکلگیری و استفاده از این معیارها دچار خطا و اشتباه میشود و به بدبینی دچار میشود.
در خانوادههای از هم پاشیده و ناموفق نیز زمینه بروز بدبینی وجود دارد و مثلا دختر این خانواده نمیتواند به جنس مخالف خوشبین باشد، چرا که مدام در معرض اطلاعات غلط راجع به مردان است و گوشش پر است از حرفهایی نظیر ، مردها همه سر و ته یک کرباسند ، مردها همه دروغ میگویند و... پسر خانوادههای این چنینی نیز نمیتواند دید خوبی به زن داشته باشد، او مدام از پدرش میشنود که: زنها رفیق شیطانند، زنها یک تختهشان کم است، زن خوشگل مال مردم است و... که این نوع از فرهنگ یا باورهای غلط زمینه را برای یکسری تعصبات بوجود میآورد.
آیا تعصب با بدبینی رابطهای دارد؟
تعصب یعنی این که بطور کورکورانه نسبت به یک مطلب یا قضیهای اظهارنظر کنیم یا آن را باور کنیم. تعصب در واقع یک سری باورهای افراطی و بیمارگونه در رابطه با مطالب است که فرد جای هیچگونه نقد یا استدلال را برای خود یا دیگران نمیگذارد. او یک باور را به عنوان معیار یا ملاک محک قرار میدهد و اگر در باور بیمار گونهاش چند آیتم باشد که او را به استدلال برساند، سریع نتیجهگیری میکند.
برای نجات جوانان از این که در دام بدبینی گرفتار نشوند چه باید کرد؟
ما باید برای جوانان شرایطی را فراهم کنیم که قبل از ازدواج معیارهای صحیح را بشناسند. به عبارت بهتر این که ما به جوان فرصتی بدهیم که ارزش و معیارهایی را که تاکنون پذیرفته است، بازنگری کند. تا معیارهایش با نرم و سلامت جامعه همخوانی پیدا کند و با مشاوره قبل از ازدواج و با رواندرمانی و مشاوره به بازپروری ساختار فکری و باورهایش اقدام کنیم.
معمولا در یک یا 2 سال اول زندگی بدبینی هست، اما مهمتر از آن این است که شخص برای ازدواج به سن پختگی رسیده باشد، اطلاعات داشته باشد، در انتخاب طرف مقابلش آزاد باشد، از اختلالهای شخصیتی آگاهی داشته باشد و بتواند از روی نشانهها به تشخیص برسد و با توجه به این توانمندیها آگاهی داشته باشیم که معمولا 2 سال اول زندگی ، همسران به همدیگر بدبین هستند که این طبیعی است.
باید با اعتمادسازی ، دادن آرامش و با داشتن اطلاعات و سیاستهای ارتباط به یکدیگر القا کنند که همسرشان را دوست دارند و پایبند ازدواجشان هستند. توصیه روانشناسان این است که زوجهای جوان 2 سال اول زندگی را بچهدار نشوند و تا مطمئن نشدند که کسی که برای ازدواج انتخاب کردهاند، همان است که قبل از ازدواج میشناختهاند به این کار اقدام نکنند و بگذارند بدبینی طبیعی اول زندگی به اعتماد بدل شود بعد بچهدار شوند.
نتیجه
برای جلوگیری از شیوع و گسترش بدبینی ، توجه به جامعه جوان و شناخت نیازهای آنان و لزوم مشاوره درمانی پیش از ازدواج را با کمک مسئولان فرهنگی و برنامهریزان بهداشت روانی جامعه ضروری میباشد. ما باید الگوها را برای جوانان تعریف کنیم، باید با آنها کار کرد تا مشکلات روانیشان قبل از ازدواج حل شود.
مدیران جامعه و برنامهریزان فرهنگی نیز در این زمینه باید بسیار تلاش کنند، برنامهریزی بلند مدت داشته باشند و سوبسیدهایی را برای بهداشت روانی جامعه در نظر بگیرند. چرا که هزینه درمان و مشاوره روانی بالاست و مردم کمتر توان پرداخت درمانهای بلند مدت را دارند. ضمن این که فرهنگ مشاوره هم در میان مردم کم است. اما با این حال باید مردم را امیدوار کرد که با داشتن زمینههای مناسب میتوان حتی حادترین بیماریهای روانی را درمان کرد.
در بیماری پارانوئید فرد مبتلا به دیگران اعتماد ندارد و دچار سوء ظن می باشد و اگر با او زندگی میکنید سعی به تغییرش نداشته باشید.
اختلال شخصیت پارانوئید یکی از گروه هایی از شرایط به نام خوشه A یا اختلالات شخصیتی غیرمعمول است. افراد مبتلا به این اختلالات معمولاً عجیب و غریب به نظر می رسند. ویژگی اصلی افراد PPD، بی اعتمادی بی رحمانه و سوظن به دیگران بدون دلایل کافی است.
علت دقیق آن مشخص نیست، اما به احتمال زیاد شامل ترکیبی از عوامل بیولوژیکی و روان شناختی است.این واقعیت که PPD بیشتر در افرادی شایع است که بستگان نزدیک با شیزوفرنی و اختلال ذهنی دارند، ارتباط ژنتیکی بین دو اختلالات (ممکن است در خانواده اجرا شود) را نشان می دهد.همچنین باور بر این است که تجربیات اولیه کودکی از جمله ضربه روحی یا عاطفی، نقشی در رشد اختلال شخصیت پارانوئید ایفا می کنند.
علائم اختلال شخصیت پارانوئید چیست؟
افراد مبتلا به اختلال شخصیت پارانوئید، همیشه در حال نگهبانی دادن هستند، و معتقدند که دیگران به طور مداوم در حال تلاش برای تحقیر کردن، آسیب و یا تهدید کردن آن ها هستند.
اینها عموماً باورهای بی اساس و همچنین عادات سرزنش و عدم اعتماد، به توانایی خود برای ایجاد روابط نزدیک و یا حتی کار ساز تداخل دارند.
افراد مبتلا به این اختلال دارای این موارد هستند:
شک به تعهد، وفاداری و یا اعتماد دیگران را دارند، و معتقدند که دیگران از آن ها سواستفاده می کنند یا آن ها را فریب می دهند.
میل ندارند به دیگران اعتماد کنند و یا اطلاعات شخصیشان را فاش کنند، زیرا می ترسند که اطلاعاتشان علیه آن ها مورد استفاده قرار گیرد.
عصبانی هستند و کینه جو.
شدیداً حساس هستند و انتقاد ضعیفی از خود نشان می دهند.
معانی پنهان را در سخنان معصومانه و یا قیافه عادی دیگران می خوانند.
حملات ادراکی به شخصیت آن ها برای دیگران مشهود نیست؛ معمولاً با عصبانیت واکنش نشان می دهند و در واکنش به بقیه سریع عمل می کنند.
واکنش خشمگینانه
بیماری پارانوئید چه نشانه ای دارد؟
داشتن بدگمانی مداوم، بدون دلیل، اینکه همسران یا عاشقان آن ها بی وفا هستند.
به طور کلی در روابط خود با دیگران سرد و دور هستند و ممکن است کنترل و حسود شوند تا از خیانت کردن به آنها اجتناب کنند.
نمی توان نقش آن ها را در مشکلات و یا تعارضات دید، زیرا معتقد است که همیشه درست هستند.
به سختی استراحت می کنند.
خشن، سرسخت و جدل آمیز هستند.
دوست دارند باورهای منفی را از دیگران، به ویژه آن هایی که از گروه های مختلف فرهنگی هستند، بزرگ کنند.
توهم توطئه در روانشناسی
اختلال شخصیت پارانوئید چگونه تشخیص داده می شود؟
اگر فرد علائم این بیماری را داشته باشد، پزشک ارزیابی را با انجام یک سابقه پزشکی کامل و معاینه فیزیکی شروع خواهد کرد.
اگرچه هیچ تست آزمایشگاهی برای تشخیص اختلالات شخصیت وجود ندارد، اما پزشک از تست های تشخیصی مختلف برای اثبات بیماری جسمی به عنوان علت نشانه ها استفاده می کند.به عنوان مثال، دشواری در شنوایی یا سو مصرف از موادی برای طولانی مدت ممکن است با PPD اشتباه گرفته شود.اگر پزشک هیچ دلیل فیزیکی برای این نشانه ها پیدا نکند، ممکن است فرد را به روان پزشک یا روان شناس و متخصصان مراقبت های بهداشتی ارجاع داده دهند، که به طور ویژه برای تشخیص و درمان بیماری های روانی آموزش دیده اند.اختلال شخصیت پارانوئید متفاوت از اختلالات روانی، مانند؛ شیزوفرنی، نوع پارانویایی یا اختلال حواس پرت، نوع مجازات است، که در آن فرد با اختلال شخصیت پارانوئید فاقد تحریف ادراکی است (برای مثال، شنیدن صدا) یا تفکر خیالی عجیب (برای مثال، همه جا توسط FBI او را دنبال می کنند).
روانپزشکان و روان شناسان از مصاحبه طراحی شده مخصوص و ابزارهای ارزیابی برای ارزیابی فرد برای اختلال شخصیت استفاده می کنند.
درمان های بیماری پارانوئید:
اختلال شخصیت پارانوئید به طور کلی با روان درمانی درمان می شود.
درمان شناختی اغلب در کمک به افراد موثر است که الگوهای فکری تحریف شده و رفتارهای ناهنجار را تنظیم می کنند.
درمان رفتاری شناختی یک نوع روان درمانی است که به بیماران کمک می کند افکار و احساساتی را که بر رفتارها تاثیر می گذارند، درک کنند.
درمان رفتاری شناختی CBT عموماً برای درمان طیف وسیعی از اختلالات شامل هراس ها، اعتیاد، افسردگی و اضطراب به کار می رود.
درمان رفتار شناختی به طور کلی کوتاه مدت بوده و بر کمک به مشتریان در پرداختن به یک مساله بسیار خاص متمرکز است. در طی دوره درمان، افراد یاد می گیرند که چطور الگوهای فکری مخرب را شناسایی و تغییر دهند که تاثیر منفی بر رفتارشان دارند.
راه درمان بیماری پارانوئید چیست؟
مفهوم اساسی پشت این است که افکار و احساسات ما نقش اساسی در رفتار ما ایفا می کنند.برای مثال، فردی که زمان زیادی صرف اندیشیدن در مورد سقوط هواپیما، تصادفات باند و سایر فجایع هوایی می کند، ممکن است از سفر هوایی اجتناب کند.هدف از درمان رفتار شناختی این است که به بیماران یاد داده شود در حالی که نمی توانند هر جنبه ای از دنیای اطراف خود را کنترل کنند، می توانند کنترل چگونگی تفسیر و برخورد آن ها با اشیا موجود در محیطشان را به دست بگیرند.
طبق نظر انجمن بریتانیایی روان درمانی های رفتاری و شناختی، گستره ای از درمان ها را براساس مفاهیم و اصولی که از مدل های روان شناختی از احساسات و رفتار انسان مشتق شده اند، قرار می دهند.آن ها شامل طیف گسترده ای از رویکردهای درمانی برای اختلالات عاطفی، همراه با یک زنجیره از روان درمانی فردی سازمان یافته به مواد خود کمک هستند.رویکردهای مختلفی برای CBT وجود دارد که به طور منظم توسط متخصصان سلامت روانی مورد استفاده قرار می گیرند.
این نوع موارد عبارتند از:
درمان رفتار منطقی عقلانی (REBT)
درمان شناختی
درمان چند منظوره
در ابتدا به برخی بیماران پیشنهاد می دهند که وقتی آن ها تشخیص می دهند که افکار خاصی منطقی و یا سالم نیستند، به سادگی از این افکار آگاه شوند که متوقف کردن آن ها آسان نیست.مهم است که توجه داشته باشید CBT فقط شامل شناسایی این الگوهای فکری نیست؛ بلکه بر استفاده از طیف گسترده ای از استراتژی ها برای کمک به مشتریان در غلبه بر این افکار تمرکز دارد.این استراتژی ها ممکن است شامل نوشتن، ایفای نقش، روش های تمدد اعصاب و عوامل حواس پرتی ذهنی باشند.
چگونه با بیماران پارانویید رفتار کنیم؟
سعی در تغییر رفتار آنها نداشته باشید چراکه این کار تقریبا غیرممکن است.
انتظار رفتار عاطفی خاصی از آنها نداشته باشید چرا که این رفتار تقریبا برای آنها گاه غیرممکن است.
سعی کنید ارتباطتان با بیمار را نزدیک تر کنید تا از شما راضی باشد، ولی هرگز سوءظن هایش صحه نگذارید و در این بحث ها اصلا شرکت نکنید.
هنگامی که بیمار سوءظن نسبت به همسرش پیداکرده، مواظب باشید تا از همسر او جانبداری نکنید، این کار موجب به وجود آمدن پیش فرض های جدید در او شده و امکان دارد فکر کند شما با همسرش ارتباط دارید و به شما هم بدگمان شود.
هرچه اختلال پارانویید شدیدتر باشد، احتمال دست زدن به خشونت در این گونه بیماران بیشتر می شود برای همین حتما با یک پزشک متخصص مشورت کنید.