روانگسیختگی، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی (به انگلیسی: Schizophrenia) که اکثر روانپزشکان و روانشناسان به آن سرطان خاموش نیز میگویند یک اختلال روانی شایع است که از ویژگیهای بارز آن فقدان توانایی در اندیشیدن، عاطفه ضعیف، انجام رفتارهای نامعقول و ناتوانی در درک واقعیت است. البته شایان ذکر است که منظور از ناتوانی در درک واقعیت، توهمات مغزی فرد بیمار میباشد. این بیماری در میان همهٔ بیماریهای عمدهٔ روانشناختی از همه وخیمتر و شدیدتر میباشد و معمولاً خود را به صورت توهمات شنیداری، توهمهای جنون آمیز یا عجیب و غریب، یا تکلم و تفکر آشفته نشان میدهد، و با اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی قابل توجهی همراه است و فرد را از همه جوانب زندگی عقب میاندازد. شروع علائم معمولاً در دوران نوجوانی رخ میدهد، بدین معنی که نوجوانی سن ابتلا به اسکیزوفرنی است که با یک شیوع در طول زندگی جهانی در حدود ۰٫۳–۰٫۷٪.تشخیص بر اساس مشاهدهٔ رفتار و تجارب گزارششدهٔ بیمار است. روانپزشکان و روانشناسان آن را نوعی جنون میدانند. به باور بسیاری از رواندرمانگران فرد مبتلا به اسکیزوفرنی دارای هذیانها و توهمات بسیاری از جمله توهمهای شنیداری و دیداری میباشند. توهم کاپگراس نمونه ای بارز از توهمات فرد اسکیزوفرن میباشد.
جوانی، بهارِ زندگانی است و جوان در فصل شکفتن زندگیِ خود و در پی کسب شخصیت و هویت خویشتن است. جوان، با سپری کردن ایام نوجوانی و دست و پنجه نرم کردن با تعارض ها و تمایلات گوناگون، دست به انتخاب می زند تا بنیان مستحکم زندگی آینده خود را سامان بخشد و در پی شکل دهی شخصیت ثابت و هویت سالم خود برمی آید ؛ هویتی که به او احساسِ زیبای ارزشمند بودن و قابل قبول بودن می بخشد و احساس تنهایی و تهی بودن را فرسنگ ها از وجودش دور می سازد.
جوانِ هویت یافته، می داند که کیست، چه هدفی دارد، چه باید بکند، در پی چه باشد و چگونه با دیگران همزیستی و ارتباط داشته باشد ؛ در مقابل، جوانِ سرگردان در بیابان ترسناکِ بی هویتی، که سردرگمی، آرام و قرار را از او ربوده است و روزها و شب های او را همانند ساخته، بی هدف، رنجور، وقت گذران و مردّد، از دست رفتن گوهر جوانی را هر روز با نگاه به ثانیه های ساعت به تماشا می نشیند و شیرین ترین روزگار عمر خود را با تلخیِ ندانم کاری، تباه می سازد. تمام همت و تلاش او به مسائل بی اهمیت می گذرد و دل به روزمرّگی و رسیدن به جدیدترین شکل از زندگی خویش دارد ؛ تلاشی بیهوده که نتیجه ای جز افزایش فشارهای روانی، اضطراب و افسردگی نخواهد داشت و آینده ای غیر از سُست عنصری، ناکارآمدی و بی تدبیری برایش قابل تصوّر نخواهد بود.
آیا تا به حال در زندگیتان احساس گم گشتگی کرده اید؟ آیا پی به دلیلش برده اید و برای رفع آن چاره ای اندیشیده اید؟ از آنجایی که این دنیا سعی میکند به وسیلهی کار، پول، وظایف، و از این قبیل دغدغهها، ما را به مسیرهای مختلف بکشاند، ممکن است کمی احساس کسالت، کمی احساس ناامیدی، و پس از مدتی کاملا احساس گم گشتگی کنیم.این سیاره محلی برای یادگیری و رشد ما انسانها است، اما شاید گاهی اوقات آزمونها و رنجهایی که باید تحمل کنیم طاقتفرسا باشد. در زندگی همهی ما دورههایی وجود دارد که اصلا نمیدانیم چه باید بکنیم یا چهطور این احساس گم گشتگی را از بین ببریم، اما اگرکمی عمقیتر نگاه کنید، حتی این دورههای تاریکی و تنهایی میتواند اطلاعات مهمی را دربارهی سفر زندگی آشکار کند.
اینها برخی از دلایل رایج احساس گم گشتگی در زندگی، و راهکارهایی برای برطرف کردن این احساس هستند:
ادامه مطلب ...
کم نیستند افراد توهمزدهای که مدام با خود درگیرند و صداهایی در گوششان میشنوند که باعث میشود ارتباط با واقعیت را از دست بدهند. روانپزشکان به این حالت «روانپریشی» میگویند و در روانشناسی، روانپریشی یا رواننژندی
تصویر اختلالی که روان را پریشان و ذهن را مضطرب میکند
اصطلاحی که روانپزشکان برای این اختلال از آن استفاده میکنند از دست دادن تماس با واقعیت است و کسانی که به آن دچارند حالات روحی - روانی و رفتاری خاصی پیدا میکنند که گاهی ممکن است خطرناک نیز باشد.
نشانههای روانپریشی
اختلالات مرتبط با روانپریشی اختلالاتی هستند که در آن فرد بیمار از نظر روانی و ذهنی با واقعیتهای بیرون دچار مشکل میشود و مانند افراد معمولی دیگر نمیتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند. این افراد از نظر واقعیتسنجی مشکل دارند و مهمتر اینکه دچار توهم و هذیان هستند. هذیان به صورت عقاید نادرست درباره حوادث و اطرافیان و توهم به معنای دیدن و شنیدن چیزهایی که در محیط خارجی وجود ندارد. شاید صداهایی را در گوش خود احساس کنند که واقعا در محیط خارج چنین صدایی وجود نداشته باشد. یا چیزهایی را در خیال خود ببینند که در دنیای واقعی دیده نشود. توهمهای آنها نیز ممکن است از نوع لمسی باشد مثلا کسی به آنها دست میزند ولی فردی در کنار آنها نباشد. هر یک از اینها اگر در فردی وجود داشته باشد، میتوان گفت که به اختلال روانپریشی مبتلاست و تشخیص آن فقط به عهده روانپزشک است. معمولا مردم عادی اصطلاح دیوانه را برای این افراد به کار میبرند، ولی این بیماری در حقوق قضایی، جنون نام دارد (جنون نیز به دو صورت دورهای و دائمی است.)
3مرحله روانپریشی
مرحله یک: تشخیص بیماری در این مرحله کمی دشوار است، حتی ممکن است اطرافیان بیمار نیز متوجه نباشند چون علائم خیلی خفیف هستند، مثلا ممکن است فرد دچار بدبینی شود ، زود از کوره در برود یا دیگر انگیزهای برای مراودههای اجتماعی یا ادامه تحصیل و کار نداشته باشد.
مرحله دو: در این مرحله توهم و هذیان کاملا مشهود است بهطوریکه ممکن است اطرافیان تصور کنند بیمار دیوانه شده است.
مرحله سه: مرحله بهبود است. بعضی از بیماران فقط یک دوره از روانپریشی را تجربه میکنند و بهبود پیدا میکنند ولی گروهی دیگر حتما نیاز به درمان دارند.